خانه
به رسم قدیم
ارسال شده در 28 اردیبهشت 1404 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالحبیب

*به رسم قدیم*

گوش به زنگم. ثانیه‌شماری می‌کنم برای پیام رئیس. دلم برای من مهندسم تنگ شده؟ نمی‌دانم! شادی مناقصه جدید را دارم؟ نمی‌دانم! شاید هم…؟ نه. هوس هم‌نشینی گنجشک‌ها را کردم دوباره. از احوال طاووسی‌ها بی‌خبرم.

آخرین بار کی بود؟ هان! یادم آمد. یک سال پیش. همین روزهای اردیبهشتی. صبح جمعه‌ای‌، آمده بودم بی‌برنامه. به دعوت اختصاصی‌ خودت. دانشگاه در خلسه سکوت آدم‌ها فرو رفته بود. نارون‌ها به گمانم سر بر شانه سروها، هنوز خواب بودند و شاهپسندها گیج و گول، مرا می‌پاییدند. امان از بلبل خرماها… مثل همیشه سرت را برده بودند با وراجی‌‌شان. آمده بودم باز هم مثل همیشه. خسته و بغض‌آلود. بی‌تکلف. گوشه‌ای دم دست داوودی‌ها نشسته بودم. گپ زده بودم از همه. از خودم بیشتر و تو مثل همیشه گوش بودی. ساکت و صبور.

می‌دانی؛ این روزها دست دلم به جایی بند نیست. همه بار بسته‌اند. همه در حریم حرمی، مُحرم شده‌اند. من جاماندم فقط. دستم از دامن ضریح کوتاه هست. کاش پا بدهی لختی. بیایم به رسم قدیم، استخوانی سبک کنم…

#به_قلم_خودم

 

#زیارت ,حرم ,حریم ,خلسه ,سکوت ,محرم ,مُحرم ,گپ نظر دهید »
هضم سنگین
ارسال شده در 25 اردیبهشت 1404 توسط زفاک در روزنوشت, خاطرات

هوالحبیب

منتظرم استاد تعقیباتش را بخواند و برود. شده‌ام قالب یخ وسط چله تابستان. نا ندارم. چهار ساعت از کلاس رفته اما انگار استاد اندازه چهل ساعت آمار تحلیلی و اس‌‌پی‌اس‌اس (SPSS) به خوردمان داده. هضمش سخت شده، حتی برای من که قبلا چیزهایی چشیده‌ام.

مسئول جلسه خانم خنده‌رویی است؛ تا آمدن ناهار قوت قلب می‌دهد. از توانمندی‌های بالقوه‌مان می‌گوید که باید بالفعل شود. ما اما در دلمان می‌خندیم، حسابی. مثل روز مشخص است؛ ناهار را که بخوریم، برق هم تشریف فرما شده و نسیم خنک ما را به وادی بدون داده و آمار و تحلیل می‌برد.

سفره‌ پهن می‌شود. بوی زرشک پلو و مرغ از زیر بسته‌ها آلومینیومی بیرون می‌زند. پیچ و تاب روده‌هایم بیشتر می‌شود. کم کم از پناه دیوارها دل می‌کنیم و به آغوش پر مهر سفره روی می‌آوریم.

نان و مخلفات دست به دست می‌شود؛ نوبت به نوشیدنی می‌رسد. چشمم که به بسته‌های مشکی می‌افتد ته دلم خالی می‌شود. کسی توی گوشم زمزمه می‌کند:
- اگر باز هم…؟؟
زبانم به جواب باز نشده که مثل بی‌سوادها، حروف درشت انگلیسی روی بسته را هجی می‌کنم، گل از گلم می‌شکفد.

قاشق یک‌بار مصرف را می‌زنم زیر پلو و آخرین لقمه را میهمان معده مبارک می‌کنم.
- حالا نوبتی هم که باشه نوبت نوشیدنیه!
انگار دارم مهمترین مناسک عبادی را به جا می‌آورم؛ با عزت و احترام شیشه پلاستیکی را برمی‌دارم. اول براندازش می‌کنم. کلی قربان صدقه‌اش می‌روم. بعد چشم‌هایم را می‌بندم و خودم را از چشمه سرشار «زمزم» سیراب می‌کنم.

با هر جرعه، همه حس‌های خوبی کودکی می‌دود توی تنم. شیشه‌های سرخ و سیاه جلوی چشمم رژه می‌روند و صدای تق تق قاشق زیر در‌های فلزی توی گوشم می‌پیچد.

زمزم برایم بوی عید می‌دهد. بوی تن آقا بزرگ و سفره گل و گشادش. جیغ و داد نوه‌ها سر نوشابه‌های قرمز! جر زدن سر جمع‌کردن درهای فلزی و جمع کردن پول رایج برای بازی‌هایمان.

زمزم برایم بوی رفاقت‌های دبیرستان می‌دهد. شرط بستن‌های سر کارنامه آخر سال و شاگرد اولی. میهمان شدن به بوفه مدرسه و بازیگوشی بچه‌ها؛ مقنعه و صورت‌های آبچکان از نوشابه…

آخرین جرعه را که بالا می‌روم از خاطره‌بازی دست می‌کشم. به خیالم حالا معده‌ام توان هضم هر داده‌ای را دارد…

#تولید_کن
#تحریم_کالا_اسرائیلی
#ایرانی_بخر

 

"کالای ایرانی" ,spss ,آمار ,برق ,تحریم ,تحلیل ,زمزم ,عبادی ,مناسک ,نوشابه ,نوشابه زمزم ,کالای_اسرائیلی نظر دهید »
آب و سبزه و قرآن
ارسال شده در 22 اردیبهشت 1404 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

چشم باز می‌کنم. خودم را در آغوش دایی علی می‌بینم. ریش‌های تنک فلفل نمکی‌اش مثل سوزنی توی صورتم فرو می‌روند. دلم ریش می‌شود. دستم را سفت گرفته و شانه‌های مردانه‌اش می‌لرزد. چرا؟ مردها که گریه نمی‌کنند. نه نه یادم نبود، مردهای فامیلمان فرق دارند. همه‌‌شان دل نازک هستند. حکماً از سر دلتنگی است، نه؟ حکماً یاد تو افتاده؟ یاد آن شب پشت دیوارهای بقیع. یا یاد آن روز توی فرودگاه. یا یاد آن هشت شب انتظار برای برگشتنت. خدا می‌داند، راضی شده بودیم حتی به چادرنمازت.

می‌بینی؛ خودداری فایده ندارد. هر چه خودم را می‌گیرم، نمی‌شود. آخرش گریه‌ام می‌گیرد. می‌بینی همه جمع شده‌اند! این بار اما پر پیمانه‌تر. دایی علی، زندایی، داداش‌ها، آبجی‌ها. همه فامیل بار بسته‌اند. ایستاده‌اند اینجا روبه‌روی گنبد فیروزه‌ای آقا. همه دختر و پسرهایت. اما این بار بدون تو. تو، حالا کجایی بی‌بی؟

کسی چه می‌داند. شاید از بهشت دل کندی. از سر شب دست به کار شده‌ای. دو وَر روسری سفیدت را سنجاق زده‌ای. پیراهن بلند گل‌گلی‌ات را تن کردی. نی‌نی چشم‌هایت مثل ستاره‌ها برق می‌زنند از شادی و لبت به خنده وا شده. کاسه چینی گل‌مرغی جهازت را از گنجه بیرون کشیدی. پاورچین پاورچین رفتی و از حوض وسط خانه آب کردی. از بغل باغچه، یک دسته گل‌محمدی چیدی و پرپر کردی وسط کاسه. قرآن خطی آقا بزرگ و آیینه را از سر طاقچه برداشتی. بوسیدی و توی سینی مسی‌ جا دادی.

چند برگ اسکناس هم گذاشتی برای صدقه. یک قندان نقل بیدمشک و حاجی‌بادام هم کنارشان چیدی. لب‌هایت تند تند می‌جنبند مثل همیشه. چهارقل، آیت‌الکرسی، هرچه از بری می‌خوانی. آخر سر، یکی یکی صدایشان می‌زنی. صورتشان را می‌بوسی. از زیر آیینه و قرآن ردشان می‌کنی. اصرار می‌کنی دوبار رد شوند. قرآن را ببوسند حتماً. بعد پشت سرشان آب می‌ریزی و آنها می‌روند. خیالت که تخت می‌شود برمی‌گردی پیش خدا نه؟

#به_قلم_خودم

1747064965img_20250512_191736.jpg

آب ,اشک ,بدرقه ,بهشت ,حج ,خدا ,روسری ,شانه ,پیراهن ,چشم ,چینی ,کاسه گل مرغی ,گریه ,گنبد نظر دهید »
در دست باد
ارسال شده در 21 اردیبهشت 1404 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

مدیر نگاهش را دوخت به زمین. دست کشید به مانتو بلند راه راه آبی‌اش. یک کپه از موهای مش‌زده از زیر مقنعه مشکی‌اش بیرون زده بود. تابی به ابروهای تتو شده‌اش داد و گفت:
- میدونین که اینها هنری ـ حکماً منظورش هنرستانی بود ـ هستن!
نگاهم کشیده ‌‌شد به تابلوهای روی دیوار. روی تصویر آن دخترک که موهای لختش را به باد سپرده بود، ایستاد. چهره‌ی هشت نفرشان را در ذهن مرور کردم. کدامشان این را کشیده بود؟ آن یکی که فرقش را از وسط باز کرده بود و آرام و موقر سوالات را زیر لب می‌خواند؟ یا آن یکی که می‌خواست از روی دست دوستش ببیند؟ شاید هم آن یکی که موقع تحویل پرسش‌نامه‌، توی صورتم لبخند زده بود؟ یا آن یکی که برگه‌اش داد می‌زد، سوالات را نخوانده پاسخ داده؟ شاید هم هیچ کدامشان. اصلا شانس بیرون آمدن اسم او بین سی و هفت نفر چند درصد بود؟! یک به سی و هفت؟!
توی دلم رو به مدیر گفتم:
- تازه سمپادی هم باشن!
مدیر ادامه داد:
- میدونین که باید کسی باشه که…
نگاهش همچنان موزائیک‌های کف سالن را می‌جست. انگار داشت جان می‌کند. باید کمکش می‌کردم. دست‌ راستم را جلو بردم. دستش را جلو آورد و دستم را محکم فشار داد. انگار راحت شده باشد. تشکر کردم به خاطر چای تازه‌ دمش شاید؛ به خاطر رفتار موقرش شاید؛ یا چون داشت با زبان بی‌زبانی به من مبلغم می‌گفت:
- نه! تو این کاره نیستی!
کیف را روی شانه جابه‌جا کردم. بال‌های چادرم را بغل زدم. با مدیر خداحافظی کردم. دست من پژوهشگرم را گرفتم و از در سالن بیرون زدم. مدیر توی چارچوب در ایستاده بود. همچنان داشت به زمین نگاه می‌کرد. دم آخر گفت:
- دعامون کنین.
حکما با من پژوهشگرم بود! به زمین نگاه کردم. به سایه‌ من مبلغم که روی سر هنرستان سنگینی می‌کرد…
دلم می‌خواست دوباره برگردم و لااقل تابلوها را سیر ببینم. زنگ تفریح توی حیاط بنشینم و با من روان‌شناسم سر اینکه هر تابلو را چه کسی کشیده، شرط ببندم!

#به_قلم_خودم

1746985145img_20250511_210711.jpg

تابلو ,حجاب ,دانش‌آموز ,سمپاد ,مبلغ ,نقاشی ,هنرستان ,پژوهش نظر دهید »
دل‌ حسرت‌زده
ارسال شده در 18 اردیبهشت 1404 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت

هوالحبیب

کاش می‌شد دست ببرم در زمان. کاش می‌شد مثل دفترچه‌ای به عقب ورق بزنم فصل‌ها و ماه‌ها را. برگردم به یک سال پیش. به آن شب سخت. به وقتی که نگاهم هم‌پای زیرنویس‌های خبر می‌دوید.

آن شب دلم می‌خواست یک زائر باشم؛ زیر سایه شما. بسط بنشینم در حرم. همه سحر، چنگ بزنم به شبکه‌های ضریح. هم‌صدا شوم با آدم‌ها. خدا را قسم بدهم به همه مقدسات؛ به شما؛ به رأفتتان؛ به فرشته‌هایی که دور می‌زنند روی سر زائرها. شاید خدا طور دیگری رقم بزند آینده را؛ این روزها را.

اصلاً بگذارید پای بی‌معرفتی‌ام. شاید هم دست پیش گرفته‌ام مثل همیشه. می‌دانید هنوز که هنوز است خودم را طلبکار می‌بینم. نه یک زیارت، نه بسط نشستن در حرم در شب میلاد. من، یک عیدی بزرگتر از شما طلب دارم. خبری که تا همیشه حسرتش به دلم می‌ماند. با دل حسرت‌زده‌ام می‌خواهید چه کنید آقا؟

1746727806img_20250508_213741.jpg

بسط ,حرم ,خبر ,دل ,زائر ,شب ,شبکه ,ضریح ,مشهد ,معرفت نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 99
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 2
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 661
  • 1 ماه قبل: 4362
  • کل بازدیدها: 195946
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان