در دست باد مدیر نگاهش را دوخت به زمین. دست کشید به مانتو بلند راه راه آبیاش. یک کپه از موهای مشزده از زیر مقنعه مشکیاش بیرون زده بود. تابی به ابروهای تتو شدهاش داد و گفت: - میدونین که اینها هنری ـ حکماً منظورش هنرستانی بود ـ هستن! نگاهم کشیده شد… بیشتر »