شهید عشق آن مرد رفت، در شبی خیس از اشکهای خدا. با تنی خسته و به گمانم سوخته.پیش چشم ستارههای آسمان و ماهی که میرفت تا کامل شود، در سکوت سهمگین کوهستان.آن مرد، وقتی همه، تمام شب، ثانیهها را شمردند برای بودنش؛ رفت.درست وقتی مردها، چشم شده بودند برای د… بیشتر »
کلید واژه: "سکوت"
هوالحبیب *به رسم قدیم* گوش به زنگم. ثانیهشماری میکنم برای پیام رئیس. دلم برای من مهندسم تنگ شده؟ نمیدانم! شادی مناقصه جدید را دارم؟ نمیدانم! شاید هم…؟ نه. هوس همنشینی گنجشکها را کردم دوباره. از احوال طاووسیها بیخبرم. آخرین بار کی بود؟ هان!… بیشتر »