هوالحبیب حسودیم شد کاش مرد بودم کاش همه زندگیام یک ساک و چند تکه لباس بود به سبکباری زائر میشدم به همین سادگی خادم میشدم عطر چایی حرم پیچیده در مشامم باز چه کنم با این همه فاصله با دلی که جامانده… بیشتر »
کلید واژه: "زائر"
هوالحبیب دم رفتن بود. دلم شور میزد. اما کاری از دستم برنمیآمد. دلم میگفت نه اما زبانم راه نمیبرد. همه خداحفظی کردند. من هم. روسری سفید صورت پر چین و چروکت را قاب گرفته بود. چهرهات زردتر از همیشه به نظر میرسید. پیراهن گلگلی به تنت زار میزد. بغلت… بیشتر »