بلیط یکسره خبرها را شنیدی نه؟پا شو حاجی جاننوونوار کنهمه جا را آبوجارو کن.جامهایت را لبالب کنمرتب توی سینیهای بلوریت بچیندر و همسایهها را خبر کن.به فرشتهها بسپارریسه ببندند بهشت راصف بکشند رفقایت بلیط یکسره گرفتند تا بهشت.چه شبی است امشب در بهشت.… بیشتر »
کلید واژه: "بهشت"
آب و سبزه و قرآن چشم باز میکنم. خودم را در آغوش دایی علی میبینم. ریشهای تنک فلفل نمکیاش مثل سوزنی توی صورتم فرو میروند. دلم ریش میشود. دستم را سفت گرفته و شانههای مردانهاش میلرزد. چرا؟ مردها که گریه نمیکنند. نه نه یادم نبود، مردهای فامیلمان ف… بیشتر »
هوالحبیب عیدیاش را نقد گرفت بلیط یکسره تا بهشت بیشتر »
هوالحبیب یادت هست؟ محو رنگها شده بودم زرد و سرخ و نارنجی معرکه بود! با حسرت پرسیدم: یعنی بهشت هم پاییز دارد؟ و تو امان ندادی گفتی: پاییز خودِ بهشت است. بیشتر »
هوالحبیب چشمهایم را میبندم. دلم میخواهد به خوابم بیایی. در طولانیترین شب سال. وقتی آدمها سرشان گرم است به دنیا. میخواهم با تو، تا خود بهشت بروم. شب یلدا در بهشت چه کیفی دارد… بیشتر »