آیا بود آنکه دست گیرد؟ شاید بقیه هم این حس را تجربه کردند. حس غواصی که به هوای پیدا کردن صدف به دل آب زده. ساعتها غواصی کرده. فین زده. دستهایش را به تقلید از ماهیهای دوروبر، جلو و عقب برده. عرق ریخته. عضلاتش گرفته؛ اما به خودش امید داده. هر بار پایی… بیشتر »
کلید واژه: "آب"
هوالشهید داغ دلمان نوبهنو تازه میشود محاصره آب تشنگی لبهای ترکخورده بیشتر »
آب و سبزه و قرآن چشم باز میکنم. خودم را در آغوش دایی علی میبینم. ریشهای تنک فلفل نمکیاش مثل سوزنی توی صورتم فرو میروند. دلم ریش میشود. دستم را سفت گرفته و شانههای مردانهاش میلرزد. چرا؟ مردها که گریه نمیکنند. نه نه یادم نبود، مردهای فامیلمان ف… بیشتر »
هوالحبیب مشتی عرقچین روی سرش را جابهجا میکند. پاچههای شلوارش را پایین میدهد. مینشیند لب ایوان. بیبی مریم با همان لباس بلند گلگلی زمینه مشکی نشسته پشت بساط سماورش. مثل همیشه الگال سفیدش را دور سر پیچیده. قوری را از سر سماور برمیدارد. چای شری… بیشتر »
هوالحبیب هوای اتاق دمکرده بود. حاجبابا گفت: «پاشین برین بیرون یه بادی به کلهتون بخوره». رویم را تنگتر گرفتم که خندهام بیرون نریزد. نگاه حاجبابا طوری بود که بیواسطه بلند شدیم. ایوان را رد کردیم. بالهای چادرم را به هم پیچیدم و کمی بالا گرفتم. خدا… بیشتر »