هوالحبیب هنوز نابلد بودم ناشیانه چادر را روی سر انداخته بودم گوشهاش را محکم با دندان گرفته بودم تا مبادا بیافتد نگاهم بین جمعیت پی تو بود میخواستم پا به پایت بدوم اما سوزش عجیبی راه نفسم را بند آورد قدمهایم بیآنکه بخواهم سست شد و پلکهایم روی هم… بیشتر »
کلید واژه: "حجاب"
هوالشاهد تو شاید همه غیظت یا نفرتت یا… همه آن حسی که درونت موج میزند را مچاله میکنی در چادری که دنبالش را روی سنگفرشها کشیدهای و بعد پرت میکنی روی میزی که من پشتش ایستادهام من اما خشمم را درون سیاهی چادرم میپیچم بغضم را پنهان میکنم و… بیشتر »