هوالحبیب آدمی بدی هستم نه؟ نمیدانم. شاید. شاید چون نشستهام اینجا و هندزفری را چپاندهام توی گوشهایم. وقتی میم حرف وبینار را پیش کشید مثل همیشه خودم را انداختم وسط. توی هوا پیشنهادش را قاپیدم. علم غیب که نداشتم. پشت دستم را که بو نکرده بودم. چه… بیشتر »
کلید واژه: "حجاب"
در دست باد مدیر نگاهش را دوخت به زمین. دست کشید به مانتو بلند راه راه آبیاش. یک کپه از موهای مشزده از زیر مقنعه مشکیاش بیرون زده بود. تابی به ابروهای تتو شدهاش داد و گفت: - میدونین که اینها هنری ـ حکماً منظورش هنرستانی بود ـ هستن! نگاهم کشیده شد… بیشتر »
هوالحق امروز از آن روزهایی است که اینترنت بنای ناسازگاری دارد. هر لحظه به شروع کلاس نزدیکتر میشوم تلاشم برای ورود به سامانه بینتیجهتر میشود. در نهایت مجبورم با لینکی که یکی از اعضا کلاس گذاشته وارد شوم. به خیالم همه آنقدر هولیم که تا ده دقیقه بعد… بیشتر »
هوالحبیب هنوز نابلد بودم ناشیانه چادر را روی سر انداخته بودم گوشهاش را محکم با دندان گرفته بودم تا مبادا بیافتد نگاهم بین جمعیت پی تو بود میخواستم پا به پایت بدوم اما سوزش عجیبی راه نفسم را بند آورد قدمهایم بیآنکه بخواهم سست شد و پلکهایم روی هم… بیشتر »
هوالشاهد تو شاید همه غیظت یا نفرتت یا… همه آن حسی که درونت موج میزند را مچاله میکنی در چادری که دنبالش را روی سنگفرشها کشیدهای و بعد پرت میکنی روی میزی که من پشتش ایستادهام من اما خشمم را درون سیاهی چادرم میپیچم بغضم را پنهان میکنم و… بیشتر »