خانه
از رنجی که می‌برم
ارسال شده در 25 آذر 1404 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالحبیب
کشف جدیدی کردم؛ تازگی‌ها فهمیدم زخم‌ها هیچ وقت، التیام پیدا نمی‌کنند؛ زخم‌های کهنه حتی. آن‌هایی که قیافه‌شان عوض شده است. به حساب دکتر‌ها از مرحله التهاب عبور کردند. از سوزش افتاده‌اند و خونریزی ندارند. به خیالت، لبه‌هایشان روی هم آمده‌اند و رنگ عوض کرده‌اند. به خیالت جراحتت درمان شده؛ اما نه. این یک خوش‌خیالی بچگانه‌ است. آنها منتظر نشسته‌اند تا غافل‌گیرت کنند. یک جایی، یک وقتی که حسابی فراموششان کردی؛ یقه‌ات را دو دستی بچسبند. با یک اتفاق خیلی کوچک، با یک واژه حتی. آن وقت است که سر باز می‌کنند؛ مثل روز اول، با همان شدت و حدت، با همان دردهای سابق، برمی‌گردند و عذابت می‌دهند. دردی که با هیچ مسکنی درمان نمی‌شود؛ چون اساساً مسکن‌ها قرار نیست؛ هیچ دردی را درمان ‌کنند. فرقی هم نمی‌کند کدامشان را بخوری، ناپروکسن یا پتیدین. چه دوزی و با چه فاصله زمانی. مسکن‌ها فقط از اتصال گیرنده‌های درد جلوگیری می‌کنند؛ می‌دانستی؟ نمی‌دانم کجا خواندم، توی کدام کتاب درسی؛ اما خواندم. مطمئنم. یک جایی نوشته بود مسکن‌ها می‌روند و به گیرنده‌های عصبی می‌چسبند؛ آن وقت پیام درد به مغز نمی‌رسد. آن وقت حس می‌کنی که درد نداری. خیلی مسخره هست نه؟ درحالی که خیلی درد داری، خیلی…
#به_قلم_خودم

1765898638n81318276-5960522.jpg

جراحت ,رنج ,زخم کهنه ,مسکن ,پتیدین نظر دهید »
منِ‌او
ارسال شده در 20 آذر 1404 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب
چهارده سال پیش بود. عصر یک روز سرد پاییزی. به سرم زده بود بروم کتابخانه. کتاب‌های مرجوعی را گذاشتم روی پیشخان و برگشتم سمت قفسه‌ی کتاب‌هایی که پرخواننده بود. اولین کتابی که توی قفسه چشمم را گرفت منِ‌او بود. اسمش را زیاد شنیده بودم؛ اما هنوز نخوانده بودم. دست دست نکردم. چنگ زدم و کتاب را از توی قفسه بیرون کشیدم و دادم دست کتابدار. این شد شروع خوانش من از امیرخانی. بعدها جانستان و کابلستان را خواندم. ره‌بر، ناصر ارمنی و آخرینش نیم‌دونگ پیونگ‌یانگ. روزهایی که توی شرکت می‌نشستم و به جای مگس پراندن ترجیح می‌دادم کتاب بخوانم.
دروغ چرا حافظه‌ی قوی ندارم. شاید کتاب‌هایی که توی یک سال اخیر خوانده‌ام را به اسم هم یادم نباشد؛ چه رسد به خط داستان و شخصیت‌های‌شان؛ اما هنوز ذوق دیدن منِ‌او در من زنده است. انگار هفت کور هنوز دارند جلوی چشم‌هایم رژه می‌روند تا بروم و سکه‌ای برای‌شان بیاندازم. هنوز گوسفند ذبح شده‌ی خانه‌ی حاج فتاح جلوی چشم‌هایم تاب می‌خورد و بوی قرمه در مشامم می‌پیچد.
من هنوز داستان عشق علی به مهتاب یادم نرفته؛ عشقی که نه زرد بود، نه آبکی. آخرش هم قشنگ بود. خیلی قشنگ. این‌ها؛ یعنی امیرخانی کارش را بلد هست. واژه‌ها را می‌شناسد. می‌داند چطور آدم خلق کند. چطور آن‌ها را در قلب و ذهن خواننده‌‌هایش جاودانه کند و این کم هنری نیست…
پی‌نوشت: لطفا حمد شفا برای ایشون فراموش نشه 🙏
#به_قلم_خودم
#منِ‌او
#معرفی_کتاب

1764738499images_4_.jpg

رضا_امیرخانی ,رمان ,معرفی کتاب ,منِ‌او نظر دهید »
تلاش بیهوده
ارسال شده در 26 مهر 1404 توسط زفاک در شطحیات

هوالحبیب
شمس در کتاب معرفت‌شناسی‌اش، همان که جلد زردرنگ دارد و آدم روی جلد دستانش را از دو طرف باز کرده، نوشته است: درون‌نگری از منابع تولید معرفت است به خیالم منظورش همان علم حضوری خودمان است منبعی که آدم برای باورش نیاز به هیچ توجیه بیرونی ندارد؛ چون بین او و باورش هیچ فاصله‌ای نیست. با هم یکی شده‌اند؛ آنقدر که جای شک و شبهه‌ای نمی‌ماند.

شمس اما بعد از این حرف‌ها زیر آب درون‌نگری را هم زده است مثل الباقی منابع معرفت. مثلا نوشته این قسم از معرفت وابسته به شخص هست و معرفت حاصل از آن برای دیگران قابل درک نیست!

به نظرم حق با شمس است. دردها باور موجه هستند از هر قسمی که باشند؛ اما فقط برای شخص دردمند نه دیگران؛ آن هم وقتی تک‌تک سلول‌هایش را می‌جوند، وقتی وجودش را ذره ذره می‌درند. هیچ ناظر بیرونی هیچ وقت نمی‌تواند شدت دردی که شخص دردمند می‌کشد را بفهمد.

با این حساب بیهوده تقلا می‌کنم برای نوشتن. آدم‌ها هیچ وقت به این حد از معرفت نمی‌رسند.

#به_قلم_خودم

17607960661760102065fall-27.jpg

باور ,توجیه ,معرفت نظر دهید »
یا غیاث...
ارسال شده در 15 مهر 1404 توسط زفاک در روزنوشت

*هوالحبیب*

در روزمرگی‌هایت غرق شده‌ای
که یک لحظه
یک خبر
زیر پایت را خالی می‌کند
حس می‌کنی در حال سقوطی
در یک خلا بی‌پایان
دلت یک دستاویز می‌خواهد
یک وسیله نجات
که به آن چنگ بزنی…

#روزنوشت

۱۴_مهر_۴۰۴

دنیا ,روزمرگی ,زندگی ,فریادرس ,پناه نظر دهید »
مهر ۴۰۴
ارسال شده در 9 مهر 1404 توسط زفاک در حضرت صاحب (عج), پوستر و عکس نوشت

هوالحبیب
این مِهر با همه مهرهای عمرم فرق دارد
حالا نه مهندسم
نه طلبه ‌
نشسته‌ام پشت این میز
به اذن تو
دارم منِ استادیارم را محک می‌زنم.
دلم فقط به دعای تو گرم است، فرمانده!
#به_قلم_خودم

1759343429img_20251001_215747.jpg

استاد ,تدریس ,من استادیار ,مهر نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 7
  • دیروز: 22
  • 7 روز قبل: 2058
  • 1 ماه قبل: 15731
  • کل بازدیدها: 222513
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان