هوالحبیب
کشف جدیدی کردم؛ تازگیها فهمیدم زخمها هیچ وقت، التیام پیدا نمیکنند؛ زخمهای کهنه حتی. آنهایی که قیافهشان عوض شده است. به حساب دکترها از مرحله التهاب عبور کردند. از سوزش افتادهاند و خونریزی ندارند. به خیالت، لبههایشان روی هم آمدهاند و رنگ عوض کردهاند. به خیالت جراحتت درمان شده؛ اما نه. این یک خوشخیالی بچگانه است. آنها منتظر نشستهاند تا غافلگیرت کنند. یک جایی، یک وقتی که حسابی فراموششان کردی؛ یقهات را دو دستی بچسبند. با یک اتفاق خیلی کوچک، با یک واژه حتی. آن وقت است که سر باز میکنند؛ مثل روز اول، با همان شدت و حدت، با همان دردهای سابق، برمیگردند و عذابت میدهند. دردی که با هیچ مسکنی درمان نمیشود؛ چون اساساً مسکنها قرار نیست؛ هیچ دردی را درمان کنند. فرقی هم نمیکند کدامشان را بخوری، ناپروکسن یا پتیدین. چه دوزی و با چه فاصله زمانی. مسکنها فقط از اتصال گیرندههای درد جلوگیری میکنند؛ میدانستی؟ نمیدانم کجا خواندم، توی کدام کتاب درسی؛ اما خواندم. مطمئنم. یک جایی نوشته بود مسکنها میروند و به گیرندههای عصبی میچسبند؛ آن وقت پیام درد به مغز نمیرسد. آن وقت حس میکنی که درد نداری. خیلی مسخره هست نه؟ درحالی که خیلی درد داری، خیلی…
#به_قلم_خودم



