در دست باد مدیر نگاهش را دوخت به زمین. دست کشید به مانتو بلند راه راه آبیاش. یک کپه از موهای مشزده از زیر مقنعه مشکیاش بیرون زده بود. تابی به ابروهای تتو شدهاش داد و گفت: - میدونین که اینها هنری ـ حکماً منظورش هنرستانی بود ـ هستن! نگاهم کشیده شد… بیشتر »
کلید واژه: "دانشآموز"
پای ثابت آرزوهامثل تو نبودم! دلم نمیخواست دکتر شوم؛ حتی مهندس هم! دلم میخواست معلم شوم. چون عاشق پدرم بودم. چون پدرم معلم بود. بزرگتر که شدم؛ زیر پایم نشستی حکماً. سر از تجربی درآوردم که دکتر شوم؛ دست آخر مهندس بیرون آمدم! در آرزوهایم اما همیشه خودم ر… بیشتر »