غنیمتمیدانی رفیق! رسمش همین بود. حرفزدن را همه بلد بودند؛ قبلتر، بهتر و بیشتر از من و تو، گفتند. طومارها نوشتند. تاریخ پر بود از عرض ارادتها، قربانصدقهها؛ اما به وقتش کم آوردند. حتی کلهگندههایشان جا زدند. برق سکهها دستودلشان را لرزاند. پایه… بیشتر »
کلید واژه: "#زیارت"
هوالحبیب *به رسم قدیم* گوش به زنگم. ثانیهشماری میکنم برای پیام رئیس. دلم برای من مهندسم تنگ شده؟ نمیدانم! شادی مناقصه جدید را دارم؟ نمیدانم! شاید هم…؟ نه. هوس همنشینی گنجشکها را کردم دوباره. از احوال طاووسیها بیخبرم. آخرین بار کی بود؟ هان!… بیشتر »
هوالحبیب بین خودمان بود. من و شما. به کسی نگفته بودم. از بس توددار بودم شاید. حالا دارم جار میزنم. مینویسم تند تند. برای خودم؟ برای شما؟ نمیدانم. برای خالی شدن؟ روی دلم مانده. شاید. برای همدلی آدمها، شاید. زائرهای جامانده. دلخسته. نمیدانم. سخت… بیشتر »
هوالحبیب انگار به سندرم جدیدی مبتلا شدهام. دائم گروه را چک میکنم. دم به دقیقه پیام جدید میآید. از آمادگی و پذیرش تا شروع کلاسها. برمیگردم توی گروه دیگری و دوباره لیست را چک میکنم. تو این چند روز برای چندمین بار است. انگار قبولدار نشدم. انتظار دارم… بیشتر »
هوالحبیب من اینجا زیر سایه خورشید ذوب میشوم من قطره قطره اشک میشوم من تمام میشوم… بیشتر »