هوالحبیب از حرم بیرون آمدیم. شب جمعه بود. غوغا بود. گفتم مامان همینجا بمان تا برگردم. رفتم کفشداری. جای سوزن انداختن نبود. میترسیدم بین دست و پا بمانم. آخرش دل به دریا زدم. رفتم توی جمعیت. نمیخواستم کسی را اذیت کنم. موج جمعیت مرا جلو و عقب میبرد.… بیشتر »
کلید واژه: "مادر"
هوالحبیب اسمش سعیده بود. قدبلند و سفیدرو. چشمهایش هم عسلی بود. یا آبی یا نمیدانم دقیق. همیشه با فریبا دعوا داشتند. دعوا سر محله بود. محله بالا و محله پایین. پدرش یک پژو سرمهای مدل ۸۰ داشت که سه تاییشان را میآورد. سعیده، فهمیه السادات و راضیه… بیشتر »
هوالحبیب چه بسا دردهایی که با هیچ مسکن قوی تسکین نمییابند اما با یک دعای خیر پدر و مادر خيلي زود رفع میشوند! “هَيْهاتَ ما يَسْتَوْفِيانِ مِنّى حَقَّهُما وَلااُدْرِكُ ما يَجِبُ عَلَىَّ لَهُما” بیشتر »