هوالحبیب نویسنده حکم نانوا دارد. باید نانوای خوبی باشی. استاد باشی. باید موادت را اندازه کنی. همه چیز به قاعده باشد. آرد، آب و خمیرمایه. میدانی بیمایه همیشه فطیر است. باید همه را بریزی توی کاسه بزرگ. باید حسابی به خورد هم بروند. حسابی مخلوط شوند. بعد… بیشتر »
کلید واژه: "نوشتن"
هوالحبیب ما یک جمع بودیم. یک جمعِ دیوانه. یک افسرِ نازی بالای سرمان بود. ما دیوانهها هر شب در اتاق گاز محبوس میشدیم. باید تقلا میکردیم باید یا در آن اتاق گاز میمردیم یا مینوشتیم. قرار بود نویسنده شویم قرار بود “اسماء” شویم اما…… بیشتر »
هوالحبیب به خودم قول داده بودم که بعد از مدتها بنویسم. یعنی مثلا قرن جدید آغاز شده است دوست داشتم یکِ یکِ هزار و چهارصد یک، حداقل حرفی زده باشم. برای خالی نبودن عریضه حداقل (!) اما حالا که باید بنویسم مغزم یاری نمیکند. نمیدانم از چه و از کجا بنویسم.… بیشتر »
هوالحق اولین درس استاد این است، روزی هزار کلمه! حتی مزخرفترین حرفها. تحت هر شرایطی، فقط بنویسد منظم و همیشه. کاغذ و قلم را برمیدارم تا امر استاد را اجرا کرده باشم. بلکه این ذهن خاموش روشن شود. شروع میکنم به نوشتن. اما نه از مزخرفترین چیزها.… بیشتر »