درهای آسمان باز است رختخوابها را توی ایوان میاندازم. از گرمای روز خبری نیست و هوا خنک شده. نفس عمیقی میکشم و اکسیژنها را راهی ریههایم میکنم. جیرجیرکی سر دردودلش باز شده است و سکوت حیاط را خط میکشد. توی جایم دراز میکشم و سرم را روی بالش میگذارم.… بیشتر »
کلید واژه: "جنگ"
خط بطلان داشتم لیست نگرانیهایم را مرور میکردم. فکری از صبح مثل خوره به جانم افتاده بود. دلم میخواست این مبارزه تا نابودی این غده سرطانی پیش رود؛ اما ور منفی ذهنم به کار افتاده بود. ورد کرده بود: تاریخ روی دور تکرار است. از کجا معلوم عدهای خودشان را… بیشتر »
یادت نرود... یادت نرود رفیق. ما نشسته بودیم پشت میز مذاکره. مثل بچه آدم داشتیم حرف میزدیم. منطقی، مستدل، مشروع. داشتیم از حقمان دفاع میکردیم. حقمان غنیسازی بود. مثل همه کشورها. قرار نبود بمب اتم بسازیم. قرار نبود خاطره هیروشیما و ناکازاکی را زنده کنی… بیشتر »
هوالحبیب جنگ اوج گرفته بود. همه داشتند سهم خودشان را میدادند. یکی جانش،یکی مالش، یکی جوانش را آورده بود. هر کسی داشت سهمش را میداد. جنگ برای یک تکه سرزمین نبود. برای یک باریکه با بیشترین تراکم جمعیت. جنگ جنگ حق و باطل بود. باطل با همه توانش به میدان… بیشتر »