درهای آسمان باز است رختخوابها را توی ایوان میاندازم. از گرمای روز خبری نیست و هوا خنک شده. نفس عمیقی میکشم و اکسیژنها را راهی ریههایم میکنم. جیرجیرکی سر دردودلش باز شده است و سکوت حیاط را خط میکشد. توی جایم دراز میکشم و سرم را روی بالش میگذارم.… بیشتر »
کلید واژه: "در"
هوالحبیب نمیدانم چرا شبی سر از اینجا در آوردم. چرا دارم خاطراتم را ورق میزنم. چرا این لیست را بالا پایین میکنم. شاید پی سوژه چرب و نرمی برای نوشتن میگردم. شاید هم دلم میخواهد یکی از بین این آدمها توی چشمهایم خیره شود و بگوید: «تو از پسش… بیشتر »