آرزوی مُحالگاهی از صبح تا شب میدوی؛ اما باز هم آخر شب، برنامههای تیک نخورده در ذهنت چشمک میزنند. آن وقت دلت میخواهد تکثیر شوی به صد نفر، نه! حداقل ده نفر. ده نفر برای راستوریس کردن همه برنامهها کافی است. برای اینکه همه چیز مرتب و منظم باشد، بیکم… بیشتر »
کلید واژه: "داستان"
دیدار به قیامتزید بچه را بغل گرفت. دستها را از لای درز پارچهی سفید بیرون کشید. سردی دوید توی رگهایش. تا قلبش پیش رفت. انگار قلبش برای مدتی از حرکت ایستاد. تازه پشتش گرم شده بود. انگشتهای کوچک را توی دست مشت کرد. به دهان نزدیک کرد. بوسید. بازدمش را… بیشتر »
شاطر حسین مانده تا روز موعود؛ اما مثل همیشه زهرا صبر و قرار ندارد. توی گروه مینویسد: «پوف... طاهری به آوردن شخصیتهای زیاد توی کارش چقدر علاقه داره». ترجمهاش میشود: طاهری استاد شخصیت پردازی است، نه؟! واژهها توی سرم وول میخورند. قرار نیست یکجا بند… بیشتر »
هوالحبیبلرزم گرفته بود. شاید چون هوا سرد بود یا چون بار اولم بود از این کارها میکردم. نمیدانم. تق تق خوردن دندانها فکرم را از کار انداخته بود. دروغ گفته بودم مثل سگ. تمام مدتی که کنار بخاری توی خودم پیچیده بودم، گوش شل انداخته بودم برای شنیدن اخبار و… بیشتر »
هوالحبیب این نویسندهها نیستند که به سراغ شخصیتها میروند به خیالم ماجرا برعکس است شخصیتها هستند که به دنیای نویسندهها هجوم میآورند یک هجوم غیرقابل باور بیشتر »