هوالحبیب میتوانستم کارهای دیگری انجام بدهم مثلا کتاب بخوانم حداقل سه چهار تا پایاننامه را بررسی کنم با جیپیتی چت کنم میتوانستم بشینم و فکر کنم الاقل اما نشستم و شناسنامه را نوشتم کامل کامل نه اما بیشتر سوالات را نوشتم با اینکه هنوز خیلی نقاط کور… بیشتر »
کلید واژه: "داستان"
هوالحبیب جنگ اوج گرفته بود. همه داشتند سهم خودشان را میدادند. یکی جانش،یکی مالش، یکی جوانش را آورده بود. هر کسی داشت سهمش را میداد. جنگ برای یک تکه سرزمین نبود. برای یک باریکه با بیشترین تراکم جمعیت. جنگ جنگ حق و باطل بود. باطل با همه توانش به میدان… بیشتر »
هوالحبیب کتاب یحیی میخوانم. یحیی پسر سیدضیاء. سیدضیاء اولاد ندارد. از خدا خداسته اگر پسری نصیبش شد نذر کند برای طلبگی. مثل خودش که روحانی باصفایی است. بالاخره دعایش برآورده میشود. سیدیحیی چراغ خانهاش را روشن میکند. داستان حاصل روزنوشتهای سیدیحیی… بیشتر »
هوالحبیب چشم سگ را درآوردم! نه، یعنی بهتر است بنویسم تمامش کردم. شاید اولین کتابی بود که با خواندن بیست صفحه نمونه در خریدش شکی نکردم. بگذریم که این فرآیند جزئی خودش چند ماهی زمان برد! اوایل قلم نویسنده، موقعیتهای داستانی حسابی سحرم کرده بود. به خیالم… بیشتر »
هو الشاهد من نشستهام اینجا توی این سالن تر و تمیز. باد کولر میخورد توی صورتم. فامیل دور منتظر است گرههای کور ذهنیاش را باز کنم. به خیالش خیلی بلدم. من هول کردم. اینجا همه چیز تغییر کرده است. گلها و گلدانها. پنجرهها. وسایل سرمایشی. اما انگار… بیشتر »