درهای آسمان باز است رختخوابها را توی ایوان میاندازم. از گرمای روز خبری نیست و هوا خنک شده. نفس عمیقی میکشم و اکسیژنها را راهی ریههایم میکنم. جیرجیرکی سر دردودلش باز شده است و سکوت حیاط را خط میکشد. توی جایم دراز میکشم و سرم را روی بالش میگذارم.… بیشتر »