هوالحبیب
یادت نرود رفیق. ما نشسته بودیم پشت میز مذاکره. مثل بچه آدم داشتیم حرف میزدیم. منطقی، مستدل، مشروع. داشتیم از حقمان دفاع میکردیم. حقمان غنیسازی بود. مثل همه کشورها. قرار نبود بمب اتم بسازیم. قرار نبود خاطره هیروشیما و ناکازاکی را زنده کنیم. ما فقط حقمان را میخواستیم. میخواستیم از حجم اندوه بیمارانمان کم کنیم. میخواستیم انرژی پاک داشته باشیم؛ اما آن سوی میز چه کرد؟ وسط حرفمان پرید. زد زیر همه قول و قرارهایش. یادت نرود رفیق! اولین تیر را او شلیک کرد. اولین ساختمان را او فروریخت. اولین آتش توی خانه من و تو گر گرفت. یادت نرود رفیق آنهایی که کشته شدند؛ فقط نظامیها نبودند. بینشان دانشمند بود؛ آدمهای اهل علم. حتی بیشترشان زن و کودک بودند.
حالا این وسط باید چه میکردیم؟ عاقلانه بود فقط نگاه کنیم؟
یادت نرود