هوالحبیب آدمی بدی هستم نه؟ نمیدانم. شاید. شاید چون نشستهام اینجا و هندزفری را چپاندهام توی گوشهایم. وقتی میم حرف وبینار را پیش کشید مثل همیشه خودم را انداختم وسط. توی هوا پیشنهادش را قاپیدم. علم غیب که نداشتم. پشت دستم را که بو نکرده بودم. چه… بیشتر »
کلید واژه: "چادر"
هوالحبیب هوای اتاق دمکرده بود. حاجبابا گفت: «پاشین برین بیرون یه بادی به کلهتون بخوره». رویم را تنگتر گرفتم که خندهام بیرون نریزد. نگاه حاجبابا طوری بود که بیواسطه بلند شدیم. ایوان را رد کردیم. بالهای چادرم را به هم پیچیدم و کمی بالا گرفتم. خدا… بیشتر »
هوالشاهد تو شاید همه غیظت یا نفرتت یا… همه آن حسی که درونت موج میزند را مچاله میکنی در چادری که دنبالش را روی سنگفرشها کشیدهای و بعد پرت میکنی روی میزی که من پشتش ایستادهام من اما خشمم را درون سیاهی چادرم میپیچم بغضم را پنهان میکنم و… بیشتر »