هوالحبیب نفهمیدم چطور کوچهها را رد کردم. کلید انداختم و وارد خانه شدم. پاهایم میلرزید. روی پاگرد اول چادر پیچید به پایم. با صورت زمین خوردم. کف دستهایم ریش شد. ذوق ذوق میکرد. بهانهام جور شد. همانطوری که صورتم روی موزیکهای سرد حیاط بود زدم زیر… بیشتر »
کلید واژه: "صورت"
غنیمتمیدانی رفیق! رسمش همین بود. حرفزدن را همه بلد بودند؛ قبلتر، بهتر و بیشتر از من و تو، گفتند. طومارها نوشتند. تاریخ پر بود از عرض ارادتها، قربانصدقهها؛ اما به وقتش کم آوردند. حتی کلهگندههایشان جا زدند. برق سکهها دستودلشان را لرزاند. پایه… بیشتر »