یک تکه نور حسادت خصلت بدی است؟ شایدلااقل در علم بد نیست نه؟ حسودیام میشود به توبه اقبال بلندتچه خوشوقت بودی اَبان!وقتی صبح به صبحعبا بر دوش، دستار بر سر، نعلین به پاکوچهپسکوچههای خاکی را رد میکردیشاید از پس همه حصارهای امنیتی میگذشتیمینشستی د… بیشتر »
کلید واژه: "علم"
میشود؛ نمیشود؟ مدتی هست من مهندسم را رها کردم. خاک میخورد سر طاقچه وجودم. کسی احوالش را نمیپرسد، حتی خودم. شده یک چیز زینتی. جلوی چشم گذاشتم که یادم نرود. یا یادشان نرود. نمیدانم؟ گهگداری میروم سراغش. با نم دستمال گردوخاک را از سر و رویش میگیر… بیشتر »
هوالحبیب انگار به سندرم جدیدی مبتلا شدهام. دائم گروه را چک میکنم. دم به دقیقه پیام جدید میآید. از آمادگی و پذیرش تا شروع کلاسها. برمیگردم توی گروه دیگری و دوباره لیست را چک میکنم. تو این چند روز برای چندمین بار است. انگار قبولدار نشدم. انتظار دارم… بیشتر »
هوالحبیب میروم جلوتر. در فاصله یکمتری. اینجا شاید عکسهای بهتری بگیرم. به خاطر رئیس!؟ برای اینکه حرف فاطمه روی زمین نمانده باشد؟! یا؟! نمیدانم. شاید هم برای هیچکدامشان. شاید هم فقط به خاطر خودم. خودم از همه مهمترم نه؟! شاید هرگز فرصت نشود. شاید هرگز… بیشتر »
هوالحبیب به من که میرسد نگاهم را میدوزم به گلهای قالی میگویم: «العلم یهتف بالعمل فان اجا…» زبانم به ادامهاش نمیچرخد چرا؟! یعنی میخواستی دستم را رو کنی میخواستی بگویی: بعد این همه دربهدری نمیخواستم سرگرم این چیزها ببینمت میخواستم با خودم… بیشتر »