خانه
بهشت رنگ‌ها
ارسال شده در 16 آبان 1403 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحبیب

یادت هست؟

محو رنگ‌ها شده بودم

زرد و سرخ و نارنجی

معرکه بود!

با حسرت پرسیدم:

یعنی بهشت هم‌ پاییز دارد؟

و تو امان ندادی

گفتی:

پاییز خودِ بهشت است.

 

بهشت ,رنگ ,زرد ,سرخ ,محو ,نارنجی ,پائیز نظر دهید »
ما می‌توانیم
ارسال شده در 15 آبان 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
دانه‌ بودیم، زیر خروارها خاک. می‌ترسیدیم. از تاریکی که دورتادورمان را گرفته بود وحشت داشتیم. از بوی خاک بدمان می‌آمد؛ اما جراتش را نداشتیم. ما پر از انرژی پر از توان بودیم؛ اما ترس وجودمان را گرفته بود. دلش را نداشتیم. جرات بیرون آمدن. جرات کنار زدن خاک و تاریکی. اما یکی آمد. یکی که خوب می‌شناختمان. یکی که بهتر از هر کسی می‌دانست چقدر عاشق نوریم. چقدر نور عاشق ماست. توی گوش‌هایمان زمزمه کرد. خواند وخواند. آنقدر که باورمان شد. آنقدر که فهمیدیم ما هم می‌توانیم. او به ما جرات داد. ما دانه‌های زیر خاک یکی شدیم. تاریکی را کنار زدیم. ما ریشه زدیم. ما جوانه زدیم. از دل تاریکی از زیر خروارها خاک بیرون آمدیم. قد کشیدیم. ما تکثیر شدیم. حالا به ثمر نشستیم. ما به اینجا رسیدیم. به این همه زیبایی خیره‌کننده.

تاریکی ,تکثیر ,ثمر ,جوانه ,خاک ,دانه ,ریشه ,ما می‌توانیم ,نور نظر دهید »
پرواز
ارسال شده در 15 آبان 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالعالم

اگر امروز هدهد و کوثر را پراندیم

اگر به امید پروازهای بعدی نشسته‌ایم

به خاطر باوری است که روح خدا در ما دمید

 

باور ,روح خدا ,هدهد ,پرواز ,کوثر نظر دهید »
تفاوت
ارسال شده در 14 آبان 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
سرم توی کتاب هست و گوشم به اخبار. گوینده می‌گوید به بعلبک هم حمله شده و رستورانی در آن حوالی حکماً تخریب. حتماً به گوش خانم نویسنده هم رسیده. کسی چه می‌داند شاید همان رستورانی است که تا چند دقیقه پیش “صفیحه بعلبکی” را در آن خورده بود.
دلم می‌خواهد از خانم نویسنده بپرسم چه حسی دارد؟ حالا که آن رستوران با خاک یکسان شده. آن غذاهای خوش طعم دیگر مشتری ندارد. مزارع سرسبز لاکیس بوی باروت می‌دهد نه علف تازه. دلم می‌خواهد بپرسم به نظرش هنوز هم مزارع لبنان و سبلان عین هم هستند؟ هنوز هم گوشت بره‌های هر دو لذیذ است؟

الی... ,بعلبک ,رستوران ,صفیحه بعلبکی ,لاکیس ,لبنان ,مزارع ,نویسنده ,نویسنده فائضه غفار حدادی نظر دهید »
درس زندگی
ارسال شده در 12 آبان 1403 توسط زفاک در خاطرات

هوالحبیب
پاییز تازه به نیمه رسیده بود که در دل کویر چشم باز کردم. در روستایی بازمانده از عهد ساسانی. کودکی‌هایم توی باغ‌های انار سپری شد. زیر سایه درخت‌های زرد و سرخ و نارنجی‌پوش. کودکی‌هایم طعم انار داشت. ترش و شیرین و مَلَس. من با پاییز قد کشیدم. با کِرم‌های ابریشم پوست انداختم. کودکی‌هایم بوی خاک‌ رُس می‌داد. من بزرگ شدم در آغوش کویر. کویر معلم خوبی بود مثل پدرم. کویر زیبا بود. شب‌ها، آسمانش صاف و پاک و ساده و پر ستاره بود؛ اما عیبی داشت. آب کیمیا بود اینجا مثل پنج پهلوی‌های بی‌بی. من یاد گرفتم از کویر، مثل اجدادم، چشم انتظار آسمان نمانم. یاد گرفتم به آفتابی که چشم‌هایم را می‌سوزاند، زُل نزنم. یاد گرفتم به دل زمین بزنم. تا اعماقش بروم. خدای آسمان، خدای زمین هم بود. همین کافی بود. یاد گرفتم عرق بریزم مثل اجدادم. حتی اگر ترسیدم عقب نکشم. فقط بروم و بروم تا به آب برسم. به کیمیای کویر به چیزی که زندگی می‌‌‌بخشد.

آب ,آسمان ,آغوش ,انار ,باغ انار ,خاک ,خاک رس ,رس ,زندگی ,ساسانی ,شب ,طعم ,پائیز ,پرستاره ,کودکی ,کویر ,کیمیا نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 466
  • دیروز: 3841
  • 7 روز قبل: 9512
  • 1 ماه قبل: 11226
  • کل بازدیدها: 217951
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان