هوالحبیبلرزم گرفته بود. شاید چون هوا سرد بود یا چون بار اولم بود از این کارها میکردم. نمیدانم. تق تق خوردن دندانها فکرم را از کار انداخته بود. دروغ گفته بودم مثل سگ. تمام مدتی که کنار بخاری توی خودم پیچیده بودم، گوش شل انداخته بودم برای شنیدن اخبار و… بیشتر »
کلید واژه: "ترس"
هوالحبیب سووشون قصه زنی است به نام زری. دختر علیاکبر کافر. کسی که نذر کرده دخترش هرگز چادر به سر نکند. برای چه؟ آخرش نفهمیدم! زری بیشهریه در مدرسه مسیحیها درس خوانده! زبانش حرف ندارد! برخلاف مهری، ناخواسته، جلوی زورگوییهای مدیر مدرسه درآمده، در… بیشتر »