هوالحبیب خستهام، خیلی. پلکهایم سنگین شده. نه… نه… من نباشم کار و بار حاجشیخ میلنگد. من نباشم حساب و کتاب زمان از دستش میرود. منم که با چرخش عقربههایم به زندگیاش نظم و نسق میدهم. اما انگار نه نمیشود. پلکهایم… . کاش پلکهایم… بیشتر »
کلید واژه: "روحانی"
هوالحبیب کتاب یحیی میخوانم. یحیی پسر سیدضیاء. سیدضیاء اولاد ندارد. از خدا خداسته اگر پسری نصیبش شد نذر کند برای طلبگی. مثل خودش که روحانی باصفایی است. بالاخره دعایش برآورده میشود. سیدیحیی چراغ خانهاش را روشن میکند. داستان حاصل روزنوشتهای سیدیحیی… بیشتر »