هوالحبیب حسودیم شد کاش مرد بودم کاش همه زندگیام یک ساک و چند تکه لباس بود به سبکباری زائر میشدم به همین سادگی خادم میشدم عطر چایی حرم پیچیده در مشامم باز چه کنم با این همه فاصله با دلی که جامانده… بیشتر »
کلید واژه: "زندگی"
هوالحبیب پاییز تازه به نیمه رسیده بود که در دل کویر چشم باز کردم. در روستایی بازمانده از عهد ساسانی. کودکیهایم توی باغهای انار سپری شد. زیر سایه درختهای زرد و سرخ و نارنجیپوش. کودکیهایم طعم انار داشت. ترش و شیرین و مَلَس. من با پاییز قد کشیدم. با… بیشتر »
هوالحبیب وقتی بند کفن را باز کردند دلم میخواست معجزه شود دلم میخواست دوباره نگاهم کنی دوباره صدایم کنی من به همین زودی کم آورده بودم… بیشتر »