شهید عشق آن مرد رفت، در شبی خیس از اشکهای خدا. با تنی خسته و به گمانم سوخته.پیش چشم ستارههای آسمان و ماهی که میرفت تا کامل شود، در سکوت سهمگین کوهستان.آن مرد، وقتی همه، تمام شب، ثانیهها را شمردند برای بودنش؛ رفت.درست وقتی مردها، چشم شده بودند برای د… بیشتر »
کلید واژه: "مرد"
هوالحبیب نشستهام اینجا در امنیت و آرامش. کیلومترها دورتر از آنجا؛ اما نمیتوانم جُم بخورم. نفسهایم مثل اسیری خسته توی سلولهای ریهام حبس شده و خیال بالا آمدن ندارد. انگار کسی نگاهم را سنجاق کرده به قاب تلوزیون. کسی از اتاق فرمان میزند روی دگمه پلی.… بیشتر »