هوالحبیب من دیوانهام. از آن دیوانههایی که گاهی توی گذشتهها پرسه میزنند. همانهایی که از سر بیکاری مینشینند نوشتههای هفت هشت سال پیششان را میخوانند. برای چه؟ نمیدانم. شاید برای درس عبرت یا از سر دلتنگی. شاید هم چون دیوانهاند. دیوانگی که منطق… بیشتر »
کلید واژه: "خاطره"
هوالحبیب بچه که بودم منتظر تابستان بودم. وقتی که ماه از راه میرسید. نه! صبر کن! از قبلش باید شروع میکردم. از کجا؟ از بهار. بله بله باید از بهار شروع میکردم. وقتی پدرم بستهها را میآورد خانه. با دقت دورش را با کارد پاره میکرد. بستههای سفید رنگ با… بیشتر »
هوالحبیب نمیدانم شاید این قرار هر روزه اوست. اینکه پیش از کلاس و دور از چشم همه بیاید بایستد روبهرویتان و زل بزند به گنبد. لبهایش آرام تکان بخورد و قطره اشکی روی گونههایش جاری شود. حسودیم میشود به این عرض ارادتهای خالصانه و دلبرانهاش. دلم میسوزد… بیشتر »
هوالحبیب محرم که میشود نبودن بیبی برایم پررنگتر میشود. به هر مجلسی که میروم جای خالیاش را میبینم. برای من بیبی و روضه یک مفهوم جداییناپذیر است. شاید چون بیبی پای ثابت روضهها بود. فرقی نداشت حسینیه باشد یا مجلس خانگی، دور باشد یا نزدیک، این… بیشتر »