هوالحبیب نمیدانم شاید این قرار هر روزه اوست. اینکه پیش از کلاس و دور از چشم همه بیاید بایستد روبهرویتان و زل بزند به گنبد. لبهایش آرام تکان بخورد و قطره اشکی روی گونههایش جاری شود. حسودیم میشود به این عرض ارادتهای خالصانه و دلبرانهاش. دلم میسوزد… بیشتر »
کلید واژه: "طلبه"
هوالحق اولین درس استاد این است، روزی هزار کلمه! حتی مزخرفترین حرفها. تحت هر شرایطی، فقط بنویسد منظم و همیشه. کاغذ و قلم را برمیدارم تا امر استاد را اجرا کرده باشم. بلکه این ذهن خاموش روشن شود. شروع میکنم به نوشتن. اما نه از مزخرفترین چیزها.… بیشتر »
هوالمحبوب گفتهاند دوری و دوستی اما نه تا این حد. برای من طلبه شدن، دل کندن از دانشگاه بود اما نه همسان دل بریدن از شما. هنوز هم وقتی از عالم و آدم خسته شوم، وقتی دلم مأمن امنی بخواهد، وقتی همدردی نیابم یا اذنی برای زیارت نباشد، در خیالم سمت شما پر… بیشتر »
هوالحبیب تازه به حال دل “ابراهیمیزاده” رسیدهام. تصورش را بکن تمام طول ترم پیش، تمام دوشنبهها و چهارشنبههایی که من سرشار از لذت بودم او لبریز از حس نفرت بود و نامیدی و حسرت و اندوه شاید… همهی حسهایی که امروز به یکباره من… بیشتر »