میشود؛ نمیشود؟ مدتی هست من مهندسم را رها کردم. خاک میخورد سر طاقچه وجودم. کسی احوالش را نمیپرسد، حتی خودم. شده یک چیز زینتی. جلوی چشم گذاشتم که یادم نرود. یا یادشان نرود. نمیدانم؟ گهگداری میروم سراغش. با نم دستمال گردوخاک را از سر و رویش میگیر… بیشتر »
کلید واژه: "متکلم"
باید طرح درسها را تکمیل کنم. باید بنشینم و همه فایلهای ارسالی استاد را بخوانم. باید تا آخر هفته پاور تدریس را آماده کنم. خیلی مسخره است اما باید بنیشینم و برای طلبههایی که نیستند تدریس کنم با این صدای گرفته. خیالپردازی کنم. مثل جناب علیمرادی در… بیشتر »
هوالحق نمیدانم آدم باید از سوال خیز بودن ذهنش خوشحال باشد یا ناراحت. همیشه و در همه حال توی ذهنم پر از سوال بود. مخصوصا موقع تدریس استادها. سوالهایی که گاهی بحثها را به حاشیه میکشاند گاهی استادها را عصبانی میکرد و گاهی هم به ندرت خوشحال. دروغ چرا… بیشتر »