هوالحق این یک دردنامه است یک شیون نامه یک فریاد نامه. بعضی حرفها را نمیشود زد باید بنویسی باید بیصدا بنویسی بیصدا فریاد کنی. دلم گرفته دلم از آدمهایی گرفته که اسم خودشان را هنرمند میگذارند اما هنرشان در بیهنری است! نمیدانم شاید هم دنیاشان را… بیشتر »
کلید واژه: "انقلاب"
هوالحبیب هنوز نابلد بودم ناشیانه چادر را روی سر انداخته بودم گوشهاش را محکم با دندان گرفته بودم تا مبادا بیافتد نگاهم بین جمعیت پی تو بود میخواستم پا به پایت بدوم اما سوزش عجیبی راه نفسم را بند آورد قدمهایم بیآنکه بخواهم سست شد و پلکهایم روی هم… بیشتر »
هوالحبیب تا شروع کلاس بیست دقیقهای فرصت است. کتاب را از کیفم بیرون میکشم و مشغول خواندن میشوم. با هر واژه دلم به تلاطم میافتد. انگار من هم “ناهید” باشم، دختری انقلابی که حالا اسیر دست کومله است. درد میکشم وقتی روی زخمهایم را به جای… بیشتر »