خانه
ردپای باران
ارسال شده در 29 بهمن 1403 توسط زفاک در تمرین نویسندگی

دستار را روی کله بی‌مویش جابه‌جا می‌کند. با خودش می‌گوید:«این وقت روز یعنی کیه؟!» به زحمت خودش را از روی نیمکت چوبی بلند می‌کند و دم در می‌رساند. در که روی پاشنه می‌چرخد؛ نگاهش روی بچه‌ها میخکوب می‌شود. یک گله بچه قدونیم قد. لباس‌های بلند بلوچی به تنشان زار می‌زند. مال پسرها ساده و سفید و مال دخترها رنگین با سر آستین‌های سوزن دوزی شده. تُک یکیشان تا روی زمین کشیده شده. دستی توی ریش‌های سفید و بلندش می‌برد. با انگشت‌های باریک و چروکیده‌اش سر چانه‌اش را می‌خاراند. پسرکی سبزه خودش را از بین بچه‌ها بیرون می‌اندازد و می‌ایستد روبه‌رویش. نانی‌ام گفت: «گره کار به دست تو باز می‌شه.» امان نمی‌دهد. «نانی‌ات چی خیال کرده؟ خدا با من چاق سلامتی داره؟ یا یار جونی‌اش هستم؟ خدا صدای آن شیخ هم…» پسرک خیال ندارد رهایش کند. نمی‌گذارد حرفش به آخر برسد. می‌گوید: «به خاطر گل محمد»
ساکت می‌شود. اول خشمش می‌گیرد. دلش می‌خواهد سیلی محکمی حواله پسرک کند. تا حالا کسی جرات نکرده بود اسم گل‌محمد را جلویش ببرد. دندان‌های سیاه و کرم خرده‌اش را روی هم فشار می‌دهد. بعد خوف می‌کند. از خدا یا از نگاه معصوم پسرک. معلوم نیست. دستش را پس می‌کشد قوتی هم ندارد برای این کارها دیگر. نگاهش روی بچه‌ها دور می‌زند. انگار همه‌شان گل محمد شده باشند. رحمش می‌آید.
جلو می‌افتد و گله بچه‌ها پشت سرش. می‌روند و می‌روند. از کپرها و خانه‌های دست ساز که دور می‌شوند؛ جایی وسط بیابان خدا که کهور‌ها و گزهایش هم از تشنگی له له می‌زنند، می‌ایستند. پشت به بچه‌ها روی ماسه‌های آفتاب خورده زانو می‌زند. دستارش را روی زمین می‌اندازد. دست‌های ناتوانش را بالا می‌برد. دلش شکسته به یاد گل محمد یا برای خاطر این بچه‌ها. معلوم نیست. از ته دلش از همه وجودش صدا می‌زند: «خدا…» بعد همه بچه‌ها؛ همه ذرات بیابان؛ همه مولکو‌ل‌های هوا؛ همه گون‌ها؛ همه با او صدا می‌زنند: «خدا… خدا….»
کم کم بادی می‌‌وزد. چرخه‌های خشکیده دور بچه‌ها به گردش در می‌آیند. سر و کله ابرها پیدا می‌شود. بچه‌ها یکی یکی بلند می‌شوند. نگاهشان پی ابرهاست. دست‌ و صورت‌های سوخته‌شان رو به آسمان منتظر است. اولین فرشته که می‌نشیند روی گونه‌های چروکیده‌اش. یکی فریاد می‌زند: «عامو بارونه… عامو بارونه…»

آسمان ,ابر ,باران ,بلوچ ,بچه ,تک ,دختر ,دستار ,سوزن‌دوزی ,نانی ,پسرک ,کهور نظر دهید »
یگانه
ارسال شده در 29 بهمن 1403 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحق

مهم نیست که نویسنده‌های بهتر از تو هستند

مهم این است که هیچ کس مثل تو نمی‌نویسد!

انگیزه ,نویسنده ,نویسندگی نظر دهید »
شعبده‌باز
ارسال شده در 28 بهمن 1403 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب

گمان می‌کنی

سر نخ داستان را جسته‌ای

دست نویسنده برایت رو شده

همان وقت نویسنده

مثل شعبده‌بازها

دست می‌برد توی کلاه سیاه و بلندش

و چیزی رو می‌کند

ترفند جدیدی

که حیرت می‌کنی!

محمدعلی رکنی ,معرفی کتاب ,نویسنده ,پیامبر بی‌معجزه ,کتاب نظر دهید »
مزاح
ارسال شده در 24 بهمن 1403 توسط زفاک در کنایات

هوالحق

بیماری جدید دکتر مسعود پزشکیان؛ سندرم دست بی‌قرار!

*****

یادش بخیر قبلا یه رئیس جمهور داشتیم همیشه می‌گفت: بگم؟ بگم؟

الان یه رئیس جمهور داریم دائم میگه: قطع کنم؟ قطع کنم؟

 

 

بیماری ,دولت ,رئیس جمهور ,سندرم دست بی‌قرار ,قطعی برق ,مجلس ,مسعود پزشکیان نظر دهید »
سهم‌خواهی
ارسال شده در 22 بهمن 1403 توسط زفاک در کنایات

هوالحق

عقب یکی از ماشین‌های توی پارک پر است از پرچم‌های سه‌رنگ و بادکنک‌های با آرم شهرداری.
ندای درونم: “تخم‌مرغ دزد، شتر دزد می‌شود!”

آرم ,اختلاس ,انقلاب ,تخم‌مرغ ,دزد ,دزدی ,راهپیمایی ,شترمرغ ,شهرداری ,پرچم ,۲۲بهمن نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 95
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 0
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1413
  • 1 ماه قبل: 3436
  • کل بازدیدها: 190648
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان