خانه
آخرین...
ارسال شده در 24 تیر 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

باز می‌ترسم

مثل همه محرم‌ها

تصور اینکه آخرین محرم عمرم باشد

قلبم را فشرده‌تر می‌کند

و اشکم را بیشتر

 

امام حسین(ع) ,سیاه‌پوشی ,محرم نظر دهید »
بِ بسم الله
ارسال شده در 20 تیر 1403 توسط زفاک در حرکت جوال ذهن

هوالحق

نمی‌گذارم موج‌های منفی مرا با خودش ببرد. مرا از خودم از توانمندی‌هایم غافل کند. از همه امکانات هم که دور باشم. یک نعمت بزرگ دارم به نام فکر اینقدر فکر می‌کنم فکر می‌کنم تا به جایی برسم. بی‌خیال هر کس هر چه می‌خواهد بگوید. من بلدم از ناامیدی امید بسازم از حرف‌های تکراری عبور کنم. بله بله من باید بتوانم چاره‌ای نیست. سرم توی گوشی است مداد توی دستم روی کاغذ می‌چرخد که پیامی می‌آید. باز اسم مسعود پزشکیان مثل پتکی می‌خورد وسط مغزم. بابا بی‌خیال انتخابات که تمام شد تو هم که شدی رئیس جمهور. چرا ولمان نمی‌کنی؟ چرا نمی‌گذاری با همین دردهای خودمان خوش باشیم؟ استاد حرف همچنان می‌زند. از آینده پژوهی می‌گوید. از مدل دلفی. از اینکه باید برای رسیدن به راهکارها به خبرگان رجوع کرد. ویرم می‌گیرد پیام را باز کنم. گوشم به استاد هست. پیام را باز می‌کنم. متن چنگی به دل نمی‌زند. دارم فکر این همه پول را می‌کنم این همه پیامک به این همه آدم چقدر هزینه دارد؟ حالا قرار است از کجا این هزینه‌ها جبران شود؟ نمی‌دانم. من یک مهندسم که تازه حقوق یک ساله گذشته‌ام وصول شده است. آن هم یک صدم صدم این پیامک‌ها هم نمی‌شود. بیچاره رئیس چقدر خوشحال بود که توانسته بدهی بچه‌ها را پرداخت کند. رئیس جمهور جدید از خاک پای ایرانیان ارتقا یافته و رسیده به منتخب مردم. بله باید با این واژه‌ها کنار بیایم. اصلا به من چه. من یک مهندسم باید روزی سه ساعت حداقل بین هوش‌های مصنوعی بگردم. از جمینای به الیسیت از پرپلکسیتی به تینی وو بروم. از چت جی‌تی پی از هر جا که می‌دانم سوال کنم. تازه استاد می‌گفت باید هوای این ربات‌ها را هم داشت. بهشان نقش بدهیم. بدشان نیاید. فقط برای اینکه جواب‌های خوبی بدهند چاره‌ای نیست. می‌نویسم به عنوان یک متخصص اچ اس ایی و کلی جواب می‌دهد. همه را می‌خوانم. اینقدر این چند روز خوانده‌ام که دارم خودم هم یک حباب می‌شوم در کوره قوس الکتریکی که به نقطه جوش رسیده است. استاد برنامه‌ریزی می‌گوید ابتدا نقد نکنید. اینطوری خلاقیت از بین می‌رود. جرات و جسارت از بین می‌رود. با خودم می‌گوید چرا استاد ف این نکته فکر نکرد. مهم نیست. اصلا هیچ چیز مهم نیست. من برای ثابت کردن به خودم هم که شده می‌روم ته ته این قصه را درمی‌آورم….

حرکت جوال ذهن ,رئیس جمهور ,مسعود پزشکیان ,هوش مصنوعی نظر دهید »
فرزند زمانه
ارسال شده در 19 تیر 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحق
آخرین روز کلاس بود. کلاس خوبی بود. استاد از سکولاریسم گفت. از ریشه‌هایش، از خطراتش. از نفوذش. از مشروطه گفت. از مشروطه‌خوان. کسانی که ادعای عدالت داشتند آرزوی آزادی اما فریفته غرب! دلم سوخت برای شیخ فضل‌الله. برای فریاد اسلامی که بلند شد و کسی نشنید. برای درک عمیقی که تحقیر شد آن هم از سوی هم صنفان. چقدر سخت است. نفهمیدن سخت است اما از سمت بعضی سخت‌تر. هزینه‌بردارتر است. کمی انصاف هم خوب بود. امروز تصوراتم به هم ریخت. چقدر سخت است وقتی تصوراتت به هم می‌ریزد. حس می‌کنی گم شدی. حس می‌کنی چیز عزیزی را از دست داده‌ای. دلم سوخت برای شیخ فضل‌الله و بیشتر برای شیخ نائینی. آتش زدن و به دریا انداختن نوشدار پس از مرگ سهراب بود. می‌بینی تن بی‌جان شیخ که روی سنگ‌فرش‌های شهر کشیده می‌شود. هتاکی می‌شود. آزادی و عدالتی که در نطفه خفه می‌شود. تحریف می‌شود. پامال می‌شود. درس امروز این بود. عالم باش اما نه در یک حیطه. از حربه‌های دشمن بترس. چشم‌هایت را باز کن. اگر فرزند زمانه‌ات نباشی به باد می‌روی. از دست می‌روی.

تنزیه‌الامه ,ردیه ,رساله حرمه مشروطه ,سکولاریسم ,شیخ فضل‌الله نوری ,شیخ نائینی ,غرب‌گرایی ,محلس شورای ملی ,محمدعلی‌ شاه ,مشروطه ,مشروطه‌خواهان ,نجف نظر دهید »
از سر دلتنگی
ارسال شده در 17 تیر 1403 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت

هوالحبیب
همه آمده بودند. صندلی‌ها پر بود. جلسه آخر بود. فقط دو تا صندلی خالی بود. خالی خالی هم که نه. دو تا قاب عکس گذاشته بودند. چقدر زود رفتی توی قاب عکس. باورمان نمی‌شود. چقدر دلمان سوخت با جای خالی تو. با قاب عکس تو. فکرش هم نمی‌کردیم. روزگار خوشی بود.
راستی شنیدی؟! چقدر آقا از تو گفت. از خوبی‌هایت، از خستگی‌ناپذیری‌ات. از ارتباطت با خدا. از اشک چشمت. از صراحت لهجه‌‌ات. از رنج‌هایی که کشیدی از زخم زبان‌هایی که خوردی. از تعامل عزت‌مندانه‌ات. آقا امروز فقط از تو گفت. آقا دفاع کرد جای همه کسانی که این روزها تو را نشانه گرفتند. به تو تاختند با بهانه، بی‌بهانه. آقا گفت اینها را گفتم که ثبت شود. شاید برای اینکه روزی نگویند نشد، نتوانستیم، یا نگذاشتند. آقا اینها را گفت تا در همه تحریف‌ها را ببندد.

بیانات رهبری ,تحریف شخصیت ,دولت سیزدهم ,رئیس جمهور ,شهید جمهور ,شهید رئیسی نظر دهید »
فراموشی!
ارسال شده در 13 تیر 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحق

دلم گرفته. انگار غم عالم و آدم را ریخته باشند توی قلبم. می‌خواهم بنویسم اما واژه‌ها پا نمی‌دهند. یا ذهنم یاری نمی‌کند. نمی‌دانم عیب از کجاست. انگار دست گذاشته باشند روی قفسه سینه‌ام. نفسم بالا نمی‌آید. کاش رود بودم و جاری می‌شدم. کاش نسیم بودم و پای گریز داشتم. کاش پابند اینجا و این واژه‌ها نبودم…

دلم گرفته باید بنویسم. باید از آدم‌هایی که فراموشی گرفته‌اند بنویسم. آدم‌هایی که خودشان را به آن راه زده‌اند. می‌دانی قبل‌ترها با خودم فکر می‌کردم چطور آدم‌هایی که چشم در چشم پیامبر با علی بیعت کردند زدند زیر حرف‌هایشان. چطور جمع شدند توی سقیفه. آتش به پا کردند توی کوچه؟ فراموشی گرفتند یعنی؟ یادشان رفت قول و قرارهایشان؟ مگر آدم چقدر  می‌تواند فراموشی بگیرد؟! حدش کجاست این فراموشی؟ حالا دارم با چشم‌های خودم می‌بینم. دارم با گوش‌های خودم می‌شنوم. نه انگار تاریخ روی دور تکرار بوده همیشه.  من حواسم نبوده.

همیشه عده‌‌ای هستند که فراموشی بگیرند. یادشان برود. خیلی چیزها را مثلا صف‌های گوشت و مرغ‌ را. مثلا روزی هفتصد جان‌باخته را. یادشان برود سه برابر شدن نرخ بنزین، بالا کشیدن نرخ ارز، سقوط آزاد بورس! می‌‌بینی سید! عده‌ای فراموشی گرفته‌اند باز. یادشان رفته سفرهای استانی‌ات را. یادشان رفته عبا و عمامه خاکی‌ات را. حتی یادشان رفته گم شده بودی توی کوه‌ها به خاطر آب و نان آنها. یادشان رفته گشتیم و گشتیم تا رسیدیم به… یادشان رفته شب‌بیداری‌هایت را. پروژه‌های پشت سر هم. راه‌های ساخته. کارخانه‌های به کارافتاده. بهتر است بگویم یادشان رفته نه؟ کلمه خ ائ ن توی دهانم نمی‌چرخد. نمی‌خواهم کامت را تلخ کنم با این حرف‌ها. نمی‌خواهم بگویم جلوی چشم ملت، اهانت می‌کنند. عمر چهل و چند ساله این نظام را زیر سوال می‌برند. حاج قاسم را… دلم نمی‌آید بنویسم حتی.

دلم گرفته سید از این همه ریا و تزویر. از این همه چند رنگی! از این همه تناقض و بی‌منطقی. دلم گرفته از آدم‌هایی که برای یک رای بیشتر دارند شیطان را درس می‌دهند. آدم‌هایی که زرق و برق دنیا چشم‌هایشان را پر کرده. طمع قدرت گرفته‌شان. دلم گرفته سید..

وسط این بلبشوی انتخاباتی فقط دلم خوش است به خدا. به خدایی که فراموشی نمی‌گیرد. خدایی که نه خواب دارد و نه خوراک! خدایی که حواسش جمع است جمع جمع. خدایی که لبالمرصاد. خدایی که حکیم است. غربال می‌کند. گلچین می‌کند. خدایی که برایمان برنامه دارد. دارد عیارسنجی می‌کند. باید توی کوره حوادث آب دیده شویم. ما شیعه‌های عصر ظهوریم سید… عاقبت، دنیا برای ماست.

اصلح ,انتخابات ,تاریخ اسلام ,جلیلی ,رای من ,رای می‌دهم ,سعید جلیلی ,سقیفه ,نظام جمهوری اسلامی ,نه به دولت سوم روحانی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 29
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 33
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 94
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 8
  • دیروز: 60
  • 7 روز قبل: 662
  • 1 ماه قبل: 2872
  • کل بازدیدها: 188349
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان