هوالحبیب پرستار باندهایش را میپیچد و میرود. خودم میگوید: حیف شد نه؟ آخرش هم نفهمیدی چه رنگی بودند؟! سبز یشمی؟ آبی؟ میشی؟ یا مشکی؟ خودم میگوید: از این به بعد میخواهی به چه زل بزنی؟ میخواهی به کشف کدام رنگ بروی؟ میگویم: خریدار وقتی خداست حرفی… بیشتر »