هوالحبیب
حس کسی را دارم که شب امتحانش رسیده
او مانده و کوهی از کتاب و جزوه نخوانده
حیران اینکه از کدام شروع کند
چگونه شروع کند
چطور بخواند
چطور ؟؟
حس بدی است
رجب آمد و من نفهمیدم
رجب رفت و من باز نفهمیدم
شعبان امد و من نفهمیدم
شعبان دارد نفسهای آخرش را میکشد
دارد بساطش را جمع میکند
و من هنوز نفهمیدم
من نفهمیدم
این نفهمیدنم را فقط خودم میفهمم
فقط برای خودم قابل درک است
و البته تو
تو که بهتر از هر کسی مرا میشناسی
حتی بهتر از خودم
تو که نزدیکی به من
نزدیکتر از خودم به خودم
من ایستاده در آستانه رمضان
چشم دوختهام به کرمت
به مهربانیات
به لطف همیشگیات
خدایا این منم
بنده گناهکار همیشگیات
من با باری از عصیان
با انبوهی از حسرت روزهای از دست رفته
با کوهی از غم
خدایا
از کجا شروع کنم
از چه بگویم
چه چیزی را بهانه کنم؟
بهانه، اصلا برای تو معنایی دارد؟
اعتراض، معنایی دارد؟
در این دادگاه تو شاهدی
تو مشهودی
همه چیز از توست
همه چیز برای توست
به هر کجا نگاه کردم تویی
دنیا همه توست
در برابر تو
در برابر عظمت تو
من هیچ ندارم
هیچ دفاعی
هیچ بهانهای
هیچ راه نجاتی حتی
هستی و نیستی در دست توست
من هیچ ندارم
جز روانی پریشان
جز ذهنی آشفته
جز دلی تبدار
تنی بیجان
خدایا ایستادهام در آستانه رمضان
ماه تو
ماه بندههای نابت
بندههای در بندت
من هم بنده بودم
اما بنده هوی و هوسهایم
بنده خواستههای زودگذر و آنیام
خدایا میخواهی چه کنی؟
با من
با دلم
با انبوهی از گناهانم؟!