هوالحبیب
کاش میشد دست ببرم در زمان. کاش میشد مثل دفترچهای به عقب ورق بزنم فصلها و ماهها را. برگردم به یک سال پیش. به آن شب سخت. به وقتی که نگاهم همپای زیرنویسهای خبر میدوید.
آن شب دلم میخواست یک زائر باشم؛ زیر سایه شما. بسط بنشینم در حرم. همه سحر، چنگ بزنم به شبکههای ضریح. همصدا شوم با آدمها. خدا را قسم بدهم به همه مقدسات؛ به شما؛ به رأفتتان؛ به فرشتههایی که دور میزنند روی سر زائرها. شاید خدا طور دیگری رقم بزند آینده را؛ این روزها را.
اصلاً بگذارید پای بیمعرفتیام. شاید هم دست پیش گرفتهام مثل همیشه. میدانید هنوز که هنوز است خودم را طلبکار میبینم. نه یک زیارت، نه بسط نشستن در حرم در شب میلاد. من، یک عیدی بزرگتر از شما طلب دارم. خبری که تا همیشه حسرتش به دلم میماند. با دل حسرتزدهام میخواهید چه کنید آقا؟