هوالحبیب خواب دیدم. خواب دانشگاه را. اما مثل قبل نبود. از آن ساختمانهای قد و نیمقد خبری نبود. از دانشکدههای جزیرهای. از دانشجوهای جورواجور. از استادهای شقورق. حتی نیمکتهای چوبی هم نبودند. نمیدانم چه فصلی بود. بهار یا زمستان؛ اما باغچهها نبودند.… بیشتر »
کلید واژه: "دانشگاه"
هوالحبیبفارغ التحصیلی! از این واژه بدم میآید. با شنیدنش جیزی توی قلبم فشرده میشود. خاطرات خوبی با هم نداریم من و فارغ التحصیلی. یک روز سرد پاییزی بود. سی مهر، ساعت سه. دست من نبود. من اختیاری نداشتم. من؟ من چه بودم؟ نمیدانم. باید قوی میبودم؟ اما نب… بیشتر »
هوالحق خوش خیال بودم. فکر میکردم فقط استادهای دانشگاه هستن که چشم دیدن هم رو ندارن. علمشون رو از همه حتی دانشجوها دریغ میکنن. تو مقالاتشون دروغ تولید میکنن. با هزار ترفند رقبا رو کنار میزنن تا فقط خودشون دیده بشن و هزار بیاخلاقی دیگه. شاید یه دلیل… بیشتر »
هوالحبیب دلم میخواست روی نیمکت چوبی دانشکده علوم بنشینم زل بزنم به حوض بی آب وسط حیاط و فکر کنم بیشتر »
هوالحبیب گیرم طلبگی عشق دانشگاه و دانشجو بودن را از سرم انداخته باشد. گیرم سین جای سونا و مرضیه را در دلم گرفته باشد. گیرم نمک گیر لژنشینها شده باشم. اصلا یادم رفته باشد روزهای تلخ با شیرین بودن را. اما دروغ چرا بارها با خودم گفتهام، اگر هزار بار دیگر… بیشتر »