هوالحبیب نفهمیدم چطور کوچهها را رد کردم. کلید انداختم و وارد خانه شدم. پاهایم میلرزید. روی پاگرد اول چادر پیچید به پایم. با صورت زمین خوردم. کف دستهایم ریش شد. ذوق ذوق میکرد. بهانهام جور شد. همانطوری که صورتم روی موزیکهای سرد حیاط بود زدم زیر… بیشتر »
کلید واژه: "زمین"
هوالحبیب میدانی، بعضیها را باید از دور دوست داشت. بعضیها فقط از دور زیبا هستند، دلفریب و عزیز؛ اما وقتی نزدیک میشوی؛ وقتی به حریمشان وارد میشوی؛ زانو به زانویشان مینشینی. همنفس میشوی. وقتی بقچه دلشان را وا میکنند و واژهها بیرون میریزند؛… بیشتر »