هوالحبیب تازه پشت لبهایش سبز شده. به شهادت که میرسد، سر به زیر میگوید: الحمدالله. بار اولم نیست میشنوم اما از زبان کسی به این سن و سال تازگی دارد. تعجب میکنم. از خودم میپرسم: این همه ایمان از کجا میآید؟ این همه یقین؟ این همه باور که جاخوش کرده… بیشتر »
کلید واژه: "شهادت"
هوالحبیب به خیالم خوابم یک خواب ترسناک نه یک کابوس وحشتناک آنقدر که مثلش را ندیدم از همانهایی که آرزو میکنم زودتر چشمهایم را باز کنم که تقلا میکنم دست و پا میزنم که بیدار شوم که ببینم همه چیز مثل سابق است که همه صحیح و سالم کنار هم توی یک قاب عکس… بیشتر »
هوالشهید من هم مثل بقیه، گاهی مینشینم و به آن فکر میکنم. نمیدانم کی و کجا از راه میرسد؟ اما میدانم که میرسد؛ ناگزیر. دلم نمیخواهد مرا غافلگیر کند. دلم نمیخواهد با تصادف بمیرم یا توی بستر بیماری یا اینقدر پیر و زمینگیر شوم که آرزوی مرگم را… بیشتر »
هوالشهید بعد از شهادت رئیس جمهور، بعد انتخابات و همه ماجراهایش، تازه دیروز کمی دلم خوش شده بود. دلم روشن شده بود. مراسم تحلیف را میدیدم. نطق رئیس جمهور جدید را . پشتیبانیاش از جبهه مقاومت و فلسطین را. نمایندهها از روی صندلیهایشان بلند شده بودند و… بیشتر »
هوالحبیب زمان را پس میزنم. فاصلهها را پرواز میکنم. اما دم حجره که میرسم زمینگیر میشوم. انگار هزاران سال است که این درها را بستهاند هزاران سال است که من منتظر ایستادهام نگاهم به لبهای ترک خورده میافتد و بعد به قدح آب توی دستم. باز هم …… بیشتر »