هوالحبیب
دل اگر بدهی
به روضهخوان نیازی نیست
همه مصیبتها خلاصه شده در این
یا حسین قرمز که نقش بسته میان سیاهیها…
زفاک
6/مهر/96
هوالحبیب
باید میآمدی
پیچیده در پرچم سه رنگمان
بیسر مثل حسین شهید
بیدست مثل عباس علمدار
اصلا باید مثل اکبر
دوباره اصغر میشدی پاره پاره
خدا حرف داشت با ما
باید میآمدی
و دلمان را به آتش میکشیدی
داشت کلیشه میشد عشق
باید یک تنه همه مصائب حسین
را به دوش میکشیدی
تا از سر بخوانیم روضهها را…
زفاک
5/مهر/96
هوالحق
حرف سر گزافهگوییهای “ترامپ” زیاد است. هر کس هم تحلیل خودش را ارائه میدهد. قاعدتاً هیچ سلیم العقلی از این حرفها جانبداری نمیکند، ابراز خوشحالی هم نمیکند. اما دو نکتهای که به نظرم باید خوب به آن فکر کرد این است: نکته اول، قطعاً باید قدر ترامپ را بدانیم! چون با همه جنجال بازیهایش بهنوعی برای ما نعمت هم بشمار میآید! اما چرا؟ تا پیشازاین چه خود آمریکا چه دوستان داخلی و خارجیاش سعی داشتند آمریکا را دوست نشان بدهند. چهرهاش را بزک کنند، برایش نقاب بسازند، دست آهنینش را پشت دستکش مخملین پنهان کنند و … تعابیری با این مضمون که بارها و بارها در سخنرانیهای رهبری شنیدهایم. اما حالا که ترامپ آمده است و دستکشش را بیرون آورده، حالا که نقابش را کنار زده و علناً ایستاده پشت تریبون بینالمللی و هر چه خواسته به کشور و ملتمان اهانت کرده، حالا چه توجیهی وجود دارد در طرفداریاش! آیا حالا هم باید تاکتیکمان را تغییر بدهیم و بگویم گذشت زمانی که امام(ره) میگفت هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید. آیا هنوز هم نباید به این حرف برسیم که آمریکا دست شیطان را هم از پشت بسته! هنوز هم در شک و یقین دست پا بزنیم که راه رهبری همان راه امام هست؟! و راه امام همان صراط مستقیم… پس ترامپ نعمت بزرگی است باید کلمه به کلمه حرفهایش را در حافظه تاریخیمان حک کنیم. باید بارها و بارها برای خودمان مرورش کنیم، مبادا روزی بیاید که با عوض شدن رئیسجمهور آمریکا گمان کنیم سیاست آمریکا عوضشده است! ایمان بیاوریم؛ همان اندازه که اوباما سیاست داشت و ابراز دوستی میکرد و در آشکار پیام میفرستاد و نهان کار خودش را میکرد. به همان اندازه ترامپ احمق است و علناً اظهار دشمنی میکند. نکته این است که بفهمیم آمریکا سیاست استعماری خود را هیچوقت و تحت هیچ شرایطی کنار نمیگذارد.
و اما نکته دوم: کمی فکر کنیم؛ واقعا چه چیزی منشأ اینهمه وقاحت است؟ کم چیزی نیست! رئیسجمهور یک کشور در سازمان ملل بایستد و دروغ ببافد. هر چه میخواهد بارمان کند. خطونشان بکشد، بدوبیراه بگوید. واقعاً ریشه این حرفها از کجا آب میخورد؟ جواب را باید باز هم در سخنان رهبری جست؟ آیا غیرازاین است که هر وقت دشمن را دستکم گرفتیم او جریتر شد. غیرازاین است که هر وقت چراغ سبز نشان دادیم او از خط قرمزها عبور کرد. قرار بود سر هستهای مذاکره کنیم اما او حالا طالب چیست؟ آیا قانع شده؟ کوتاه آمده؟ چه دروغی بالاتر از اینکه ایران ناقض برجام است. حال آنکه آمریکا از همان زمان پایان مذاکرات برجام آن را نقض کرد و همچنان هم روی روش خود پابرجاست. کمی به خودمان بیاییم. چشممان را بازکنیم وقتی “ترامپ” میایستد و با جسارت تمام برایمان رجز میخواند دوباره برای مذاکرهمان قیدوبند نگذاریم! ملت خواستار یک چیز است: پاسخ قاطع و دندان شکن!
زفاک
31/شهریور/96
هوالمحبوب
دلم میخواست امروز یعنی اولین پنجشنبه تعطیلی را کمی بخوابم البته فقط تا ساعت هشت!! بعد چون پنجشنبهها عصر کتابخانه تعطیل است به آنجا سری بزنم. شاید شانس بیاورم و مهدیه را دوباره ببینم و این بار واقعاً بدون رودربایستی طلبم را مطالبه کنم در کنارش داستان همشهری و چهل حدیث امام بگیرم. بعد آمدن به خانه لباسهای کثیف را توی ماشین بریزم. به سر اتاقم دستی بکشم و دوروبرم را که حسابی بههمریخته را سروسامانی بدهم. کتابهای ترم قبل را از کتابخانه بیرون بریزم و کتابهای این ترم را جایگزین کنم. بعد هم بنشینم با خیال تخت به خواندن کتابهای عقبافتاده مشغول شوم. بعد ناهار و یک چرت کوتاه هم به درس و بحث حوزه برسم. شب هم بنشینم به نوشتن! و خوشحال باشم که خبری از دیر آمدن اتوبوس و حرص خوردن و هول دیر رسیدن و نق زدن سر کسی نیست. هرچند این خوشی در یک روز هفته خلاصه شود! چون میدانم حالا سین ماشین دار بشو نیست که نیست!
با این تفاصیل اگر تا همین صبحی کسی میگفت فردا میآیی افتتاحیه؟ با قاطعیت میگفتم نه! حالا غیر همه اینها افتتاحیه اسمش روی خودش است. یعنی افتتاح سال تحصیلی پس باید روز نخست سال باشد نه یک هفته بعدش! نه؟ اصلاً مزهاش به همین است اگرنه روز تعطیل که افتتاحیه گرفتن معنی ندارد! دارد؟ البته قدر مسلم اگر الف همان روز نخست شروع سال تحصیلی آن خبر فرحبخش را نمیداد. عمراً به افتتاحیه پا میگذاشتم! خبری که او با آه حسرت بیان میکرد و من در دل چندین برابر از شنیدنش شارژ میشدم! چون به نظرم حق این بود اگرچه به خباثت این حالت اعتراف میکنم و دعا میکنم که به همین زودیها از شرش خلاص شوم.
تا ساعت یازده و نیم صبح حرفهای رضوان و یزدانی اگرچه قند در دلم آب میکند اما انگیزه رفتن نیست! بعد اخلاق دم رفتن یزدانی با آن چشمهای معصومش خیره در چشمهایم نگاه میکند و همانطوری که مثل بچهها سرش را یکوری گرفته، میگوید: اگر تو نیایی من هم نمیآیم! بااینکه ته دلم هنوز نه هست اما نمیدانم چرا میگویم: من میآیم.
زفاک
30/شهریور/96