هوالحبیب
باور کن گوشهایم را تیز کردم اما آن بغضی که میگویند در صدای توست را نشنیدم. حتی چشمهایم را ریز کردم اما آن غمی که در عمق چشمهای تو جا گرفته را ندیدم. آن عشقی که میگویند در قلبت لانه کرده را نفهمیدم. آن محبتی که وجودت را ذوب کرده را نچشیدم. من واژه واژه با تو راه آمدم اما نرسیدم به آنجایی که تو رسیدی. نمیپرسم چرا، اما تو بگو از بیلیاقتی است. بگو از بس عادت کردهای به بوی زُهم گناه. روحت را وسیع نکردهای. دنیا را دو دستی چسبیدهای و جرأت دل کندن نداری. همه همتت شده از برکردن “عبدنی لک” دریغ از یک ذره تقلا، دریغ از یک جو غیرت. بگو هنوز به خدا اعتماد نداری که دلت را دستش بسپاری. بگو من هفت آسمان راه آمدهام و تو هنوز در واژه نخست و در منزل اول ماندهای…
17/فروردین/97