هوالحبیب
دلم تنگ شده هست برای بچگیهایم. برای سادگی روزهای کودکیام. برای بوی آبگوشت روز عید مرتضی علی. همیشه عید غدیر برای ما عیدِ مرتضی علی بود. نمیدانم چرا اسمش را این گذاشته بودند. من بچه بودم. ساده بودم. از این چیزها سردرنمیآوردم. فقط میدانم روزهای خوبی بود. شب عید توی خانه عمو حسن دیگ آبگوشت را بار میگذاشتند. وسط حیاط روی آجرهای اجاقی که با کندههای چوب گر گرفته سرخ شده بود. همه جمع میشدند. همه عموها و عموزادهها. تا صبح بالای سر آبگوشت بودند. باغ وقفی بود و بزرگ. هر کسی سهمی داشت برای وقف. کسی پول نخودها را میداد. کسی گوسفندش را میخرید. کسی نان و مخلفاتش را فراهم میکرد. هر کس سهمی داشت از مهر. از ارادت. من با همه بچگیام میفهمیدم وقف بهانه بود. اصل عشق بود. مهر بود عرض ارادت بود…
توی ذهنم مرور میکنم گذشتهها را. عید مرتضی علی بوی گل محمدی میدهد. بوی اردیبهشت. بوی دستههای گل سرخ. مزه شیرین پرچمهای پیچ امینالدوله دوباره میاد توی دهانم. خودم را میبینم قاطی بچههای فامیل که اول صبحی صف کشیدهاند برای بردن سهم همسایهها. سهم مهربانی، سهم عشق و ارادت…
#امام_ابرار