هوالحق
خواهرم سلام
نمیدانم این نامه چه زمانی به دست تو خواهد رسید. نمیدانم وقتی آن را میخوانی در چه وضعیتی هستی؟ آیا از اعضای خانوادهات کسی باقی مانده است؟ آیا سایه پدری بالای سرت هست؟ آیا آغوش مهربان مادرت هنوز هم گرمای سابق را دارد؟ آیا دستان برادرانت هنوز حامی تو است؟ آیا خواهرانت در کنارت نفس میکشند؟ اصلا در این عالم کسی برایت باقی ماندهاست؟ حتی نمیدانم آیا هنوز سقفی ایمن بالای سرت هست یا نه؟ گرسنهای یا تشنه؟ مجروحی یا سالم؟ نمیدانم و این ندانستن خوره جانم شده است و ذره ذره وجودم را میخورد. باور کن قلبم از ندانستن این افکار مالامال از غم میشود. این روزها همه ثانیههایم به این چیزها میگذرد. واهمه اینکه تو و عزیزانت در چه حالی هستید، خوشیها را از من گرفته است.
عزیزم بگذار بیپرده بگویم این روزها دیدن چهره غمبار کودکانی که بر خرابهها نشستهاند، اشکانم را جاری میکند. پدری که بالای سر فرزند دلبندش مویه میکند توانم را میگیرد. مادری که جسم بیجان دخترش را در آغوش میگیرد دلم را لبریز غصه میکند. فرزندی بین خرابهها پی صدایی از مادرش حیران میشود. آه جانم به لب میرسد…
خواهرم روزگاری واژهها دوستان خوبی بودند اما راستش را بخواهی این روزها دیگر واژهها هم توان همراهی ندارند. جانشان به لب رسیده است از این همه مظلومیت. باور کن از این همه دنائت و پستی دشمن ناتوان شدهاند…
عزیزم گمان نبر که تو را از یاد برده یا خواهم برد. این فاصلههای فیزیکی هیچ وقت من را از تو جدا نمیکند. من خود را کنار تو میبینم. با تو نفس میکشم. با صدای هر بمباران بدنم میلررزد. با هر جراحتی که بر عزیزانت میرود درد میکشم. من با تو مویه میکنم کنار پیکر هر شهیدی. با تو اشک میریزم کنار هر دل دردمندی. من با توام. نه بالاتر از آن، بگذارم بگویم تو جان منی….
خواهرم برایم گفتهاند روزگاری ما نیز چون تو بودیم. دشمن برایمان خطونشان کشید. دشمن به خودش جرئت داد و به حریممان دست درازی کرد. اما روحالله، روح خدا بود و خدا با ما بود. برادرانمان، پدرانمان، همه جوانانمان از جان گذشتند و خدا، دست آنان شد، بر دشمن حمله برد و خدا خرمشهر را آزاد کرد!
خواهرم به یقین این روزهای سخت تو نیز میگذرد؛ چرا که خدا سختی و آسانی را در کنار هم آفرید. درد را کنار راحتی و غم را کنار شادی، اشک را کنار لبخند. یقین دارم که دشمن از مقاومت و صبر تو و هموطنانت به ستوه آمده است. این روزها دشمن ذلیلتر و زبونتر از همیشه است. این نفسهای پایانی اسرائیل است که به گوش میرسد. این چهره کریه صهیونیست است که زیر چکمههای حماس، حزبالله و جبهههای مقاومت له میشود. بگذار دشمن زورش را بزند. اما چه سود!؟ شما دست از جان شستهاید. خدا با شماست. خدا دست شماست و خدا قدس را آزاد میکند.
عزیزم، به زودی صدای تکبیر هموطنانت گوش عالم را پر میکند. آینده از آن توست خواهرم. میدانم از دل این ویرانهها، ساختمانهایی رفیع و دلفریب سر برمیکشد. درختان زیتون پربارتر از همیشه سایه میافکنند. آن زمان نه از درد خبری است نه از غم و اندوه. پرندگان آزادانه در آسمان بال میگشایند. آن روز قدس زیبا به آغوش تو برمیگردد و ما شانه به شانه هم به نماز میایستیم در صحنش ان شاء الله.
این وعده خداوند است و وعده خدا تخلفناپذیر است…