تا آخرین فشنگ تازه نمازم را سلام داده بودم. داشتم میرفتم حاضری بین الطلوعینم را بزنم. له له میزدم برای واژههای شهید مطهری. لای کتاب مجازیام هنوز بسته بود که یک موشک جلوی پایم منفجر شد. مثل تازه سربازها شوکه شدم. قفل کردم. خبرها مثل رگبار روی سرم می… بیشتر »
کلید واژه: "سرباز"
هوالحبیب سووشون قصه زنی است به نام زری. دختر علیاکبر کافر. کسی که نذر کرده دخترش هرگز چادر به سر نکند. برای چه؟ آخرش نفهمیدم! زری بیشهریه در مدرسه مسیحیها درس خوانده! زبانش حرف ندارد! برخلاف مهری، ناخواسته، جلوی زورگوییهای مدیر مدرسه درآمده، در… بیشتر »