خانه
برای لیلا...
ارسال شده در 16 مهر 1396 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت, شطحیات

هوالطیف

صبح نخستین جمعه ماه صیام است. زیر تیغ آفتاب نشسته‌ایم بر سر مزار تو. عرق از تمام بدنم شره می‌کند. گلویم خشکیده. چشم‌هایم را برای لحظاتی می‌بندم ازبس‌که خسته‌اند. ازبس‌که می‌خواهند ببارند اما نمی‌شود… گنجشک‌ها بنای ناسازگاری گذاشته‌اند. کمی آن‌سوتر چند زن صحبتشان ته کشیده است و بر و بر نگاهمان می‌کنند. من اما پی چیز دیگری هستم. می‌خواهم بدانم این گورستان برخلاف ظاهر آرامش در چه آشوبی به سر می‌برد؟ زیرخاک این آرامستان چه شوری برپاست؟ این اجسام مدفون‌شده چه وضعی پیداکرده‌اند؟ و آن ارواح به سفر رفته در چه حال‌اند؟ خوشی یا ناخوشی؟! سختی یا آسانی؟! آن‌ها که وعده الهی را تام و تمام دریافته‌اند. آن‌ها که طعم مرگ را چشیده‌اند. کاش می‌شد پی برد. کاش می‌شد برای چند لحظه پرده‌ها کنار رود؛ اما…

این ندانستن درد بزرگی است، غم عظمائی است. این مستعد بودن اما نیافتن چه ظلم عظیمی است بر خود، نه؟ این چشم‌ها که می‌توانست ببیند ونابینا است. این گوش‌ها که می‌توانست شنوا باشد و ناشنوا است. این دل که می‌بایست بیدار باشد و غافل است. تقلای بیهوده‌ای است. هیچ حسی، هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد جز همان شرو‌شور گنجشک‌ها و خوش‌وبش چند زن دیگر که انگار تازه از راه رسیده‌اند. کسی قرآن می‌خواند آن‌قدر آرام که وجدان خفته مرا بیدار نمی‌کند، تو را نمی‌دانم…

28/خرداد/95

 

عالم بعد از مرگ ,مردگان ,مرگ ,گورستان نظر دهید »
مزد نوکری
ارسال شده در 13 مهر 1396 توسط زفاک در دلنوشته, اندیشه, اهل البیت(علیهم السلام)

هوالحبیب

محرم که می‌شود نبودن بی‌بی برایم پررنگ‌تر می‌شود. به هر مجلسی که می‌روم جای خالی‌اش را می‌بینم. برای من بی‌بی و روضه یک مفهوم جدایی‌ناپذیر است. شاید چون بی‌بی پای ثابت روضه‌ها بود. فرقی نداشت حسینیه باشد یا مجلس خانگی، دور باشد یا نزدیک، این محله یا آن محله، دوست یا غریبه، هرکجا که محفلی به نام حسین برپا بود او هم حضور داشت. آدم خودداری نبود. اهل فیس و افاده هم نبود. مخلص بود. می‌رفت می‌نشست گوشه‌ای بی‌هیچ ادعایی. حواسش پیش روضه‌خوان بود و حرمت مجلس را نگه می‌داشت. مثل بعضی از این پیرزن‌ها نبود که دلشان یک جفت گوش مفت بخواهد تا برایش فک بزنند و از عالم و آدم گلایه کنند. پسرم فلان کرد. دخترم فلان نکرد. عروسم رفت. دامادم نیامد… این‌جور نبود. دلت می‌خواست بروی بنشینی بغل‌دستش تا آرامش نگاه و لبخندهای گاه‌وبیگاه از سر محبتش جانت را لبریز کند. بعد مجلس هم هر کاری از دستش برمی‌آمد دریغ نمی‌کرد. از شستن استکان‌نعلبکی بگیر تا جارو زدن فرش‌ها. حتی این اواخر که توانی برای کار کردن نداشت ول کن معامله نبود. گوشش بدهکار حرف هیچ‌کس نبود.کار خودش را می‌کرد. هراندازه که می‌توانست برای آقا مایه می‌گذاشت. همین خلق‌وخوها بود که بی‌بی را برایم بی‌بی کرده بود؛ پیرزنی که به‌جای همه مادربزرگ‌های ندیده‌ام دوستش داشتم و دارم.

حاج شیخ می‌گوید: «بعضی مرگ‌ها سرقفلی دارد.» یعنی یک‌طوری تکان‌دهنده است. آدم را به فکر فرومی‌برد. سال 92 که بی‌بی از جمعمان رفت، دائم از خودم می‌پرسیدم، چرا؟ شاید برای پیدا کردن همین رمز و راز شاید هم چون برایم سخت بود. بغلش کرده بودم. صورت پرچین و چروکش را بوسیده بودم و بااینکه فهمیده بودم برگشتی در کار نیست، دل نکنده بودم. در دلم امید معجزه داشتم. امیدی که تا لحظه باز کردن تابوت رهایم نکرده بود. دلم می‌خواست بی‌بی برگردد صحیح و سالم. اما برنگشت. تمام کرده بود درست موقع برگشت. زمانی که هواپیما در فرودگاه جده منتظر بود تا مسافرانش را به وطن بازگرداند. شب‌های بعد که به برنگشتن بی‌بی فکر می‌کردم، سعی می‌کردم دلم را آرام کنم اما این چرا در مغزم ضرب می‌گرفت. گاهی هم می‌نشستم به قضاوت خودم. دلم حسابی برای خودم می‌سوخت. اینکه گفتن «الهی رضا به رضائک» چقدر سخت است برایم! آن‌هم درست وقتی‌که خدا انتظار شنیدنش را دارد. همیشه وقت عمل که می‌شد این‌طور می‌لنگیدم. چرای مهم‌تر این بود شاید…

یک هفته طول کشید تا بی‌بی برگردد. یک‌هفته‌ای که به‌اندازه یک‌عمر برایمان طول کشید. نمازش را در حسینیه خواندند. همان حسینیه‌ای که با جان‌ودل دوستش داشت و محرم‌هایش را در آن سپری کرده بود، شب‌های تاسوعا و عاشورا برای ارباب بی کفنش اشک ریخته بود. و حالا آن حسینیه شاهد تشیع باشکوهش بود. اینکه آدم برود مشاهد مشرفه را زیارت کند. غربت بقیع را ببیند. دلش در صحن و سرای پیامبر پر بکشد. چشمش به جمال کعبه روشن شود. پاک شود. پیراسته شود، لیاقتی است. اما اینکه پیش از اتمام سفر جان بدهد، لیاقتی مضاعف است. چیزی که سهم هر کسی نمی‌شود. این نوع رفتن‌ها هم به قول حاجی سرقفلی دارد هم به نظر من زیبا است. چیزی که نمی‌دانم روزی من خواهد شد یا نه؟!

زفاک

13/مهر/96

 

امام حسین(ع) ,تشیع جنازه ,خاطره ,روضه خوانی ,سفر حج ,مجلس روضه ,مرگ نظر دهید »
مصیبت(4)
ارسال شده در 10 مهر 1396 توسط زفاک در اهل البیت(علیهم السلام), روزنوشت, یک خط روضه

هوالحبیب

روی دست نیزه ها می برند خورشید را…

امام حسین(ع) ,ای تشنه شهید سر بریده ,محرم ,کربلا نظر دهید »
محشر کبری
ارسال شده در 9 مهر 1396 توسط زفاک در اهل البیت(علیهم السلام), روزنوشت, یک خط روضه

هوالحبیب

شب یازدهم محرم سال 61 هجری قمری

در این سرزمین چه غوغایی بود؟!

اجسام پاره پاره

خیمه‌های آتش گرفته

اطفال هراسان

و زینب

آه…

بانو! ببخش بر من

تا قیام قیامت هم که تقلا کنم

فهمم نمی‌رسد

به درک مصائبت…

 

امام حسین(ع) ,حضرت زینب ,شام غریبان ,کربلا نظر دهید »
مصیبت(3)
ارسال شده در 9 مهر 1396 توسط زفاک در اهل البیت(علیهم السلام), روزنوشت, یک خط روضه

هوالحبیب

سلام علی قلب زینب صبور…

حضرت زینب کبری (س) ,شام غریبان ,عمه سادات ,کربلا نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 81
  • 82
  • 83
  • ...
  • 84
  • ...
  • 85
  • 86
  • 87
  • ...
  • 88
  • ...
  • 89
  • 90
  • 91
  • ...
  • 94
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 281
  • دیروز: 56
  • 7 روز قبل: 317
  • 1 ماه قبل: 3101
  • کل بازدیدها: 187793
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان