هوالحبیب نمیدانم چرا به جشن تولد اعتقادی ندارم؟ به نظرم کار بیهودهای است. یعنی تمام شدن عمر جشن گرفتن دارد؟ مثل ساعت شنی که برعکس کرده باشی و هر چند وقت یکبار برای پایین رفتن سطح شنهایش شوق و ذوق داشته باشی. نوعی سرگرم کردن خود است؛ فراموش کردن… بیشتر »
کلید واژه: "مرگ"
هوالباقی شهربانو، شهربانو… چند بار اسمش را در ذهنم تکرار می کنم. اما هیچ تصویر روشن و واضحی یادم نمیآید. اطلاعاتم به سن و نسبتش با پدر و مادر قد میدهد. کسی که از چنگال پیری و آلزایمر در امان نماند و البته مرگ… به چشمهای پدر نگاه میکنم پر… بیشتر »
هوالطیف صبح نخستین جمعه ماه صیام است. زیر تیغ آفتاب نشستهایم بر سر مزار تو. عرق از تمام بدنم شره میکند. گلویم خشکیده. چشمهایم را برای لحظاتی میبندم ازبسکه خستهاند. ازبسکه میخواهند ببارند اما نمیشود… گنجشکها بنای ناسازگاری گذاشتهاند. کمی… بیشتر »
هوالحبیب محرم که میشود نبودن بیبی برایم پررنگتر میشود. به هر مجلسی که میروم جای خالیاش را میبینم. برای من بیبی و روضه یک مفهوم جداییناپذیر است. شاید چون بیبی پای ثابت روضهها بود. فرقی نداشت حسینیه باشد یا مجلس خانگی، دور باشد یا نزدیک، این… بیشتر »