هوالحبیب کسی چه میداند شاید یکی از همین شبها به خوابم آمدی بالهای چادرت را بر سرم کشیدی و من از عطر یاسها مدهوش شدم کسی چه میداند شاید یکی از همین شبها به خوابم آمدی و مرا هم با خودت به ابدیت ابدی به مکان بیمکانی به زمان بیزمانی به سمت خودش… بیشتر »
کلید واژه: "مرگ"
هوالباقی دیروز با همه حالهای خوب و خوشش یک خبر بد داشت. خبری که تلخیاش شیرینی همه خوشیها و خندههای سه نفرهمان را برد. آقای دکتر حکیمی جز آن اساتیدی است که هیچ وقت چهره محجوب و لحن آرامش از ذهنمان نخواهد رفت. حتی اگر مرگ چنین قصدی برای او داشته باشد… بیشتر »
هوالحبیب نمیدانم چرا به جشن تولد اعتقادی ندارم؟ به نظرم کار بیهودهای است. یعنی تمام شدن عمر جشن گرفتن دارد؟ مثل ساعت شنی که برعکس کرده باشی و هر چند وقت یکبار برای پایین رفتن سطح شنهایش شوق و ذوق داشته باشی. نوعی سرگرم کردن خود است؛ فراموش کردن… بیشتر »
هوالباقی شهربانو، شهربانو… چند بار اسمش را در ذهنم تکرار می کنم. اما هیچ تصویر روشن و واضحی یادم نمیآید. اطلاعاتم به سن و نسبتش با پدر و مادر قد میدهد. کسی که از چنگال پیری و آلزایمر در امان نماند و البته مرگ… به چشمهای پدر نگاه میکنم پر… بیشتر »
هوالطیف صبح نخستین جمعه ماه صیام است. زیر تیغ آفتاب نشستهایم بر سر مزار تو. عرق از تمام بدنم شره میکند. گلویم خشکیده. چشمهایم را برای لحظاتی میبندم ازبسکه خستهاند. ازبسکه میخواهند ببارند اما نمیشود… گنجشکها بنای ناسازگاری گذاشتهاند. کمی… بیشتر »