هوالطیف صبح نخستین جمعه ماه صیام است. زیر تیغ آفتاب نشستهایم بر سر مزار تو. عرق از تمام بدنم شره میکند. گلویم خشکیده. چشمهایم را برای لحظاتی میبندم ازبسکه خستهاند. ازبسکه میخواهند ببارند اما نمیشود… گنجشکها بنای ناسازگاری گذاشتهاند. کمی… بیشتر »