هوالحبیب
مثل جوهر یک خودنویس
ته کشیدهام
دارم تمام میشوم
دریاب مرا…
هوالحبیب
دیروز رمان برکت را شروع کردم. با اینکه آدم نشستن و یک ضرب خواندن نیستم، اما پنجاه صفحهای را طی چند دقیقه خواندم. راستش از خیلی جهتها با شخصیت “یونس” مشکل دارم. دائم به رفتارهایش خرده میگیرم. بعضی حرفهایش برایم قابل هضم نیست آن هم به عنوان یک طلبه! اما انگار یک چیز مرا به او پیوند میزند. انگار یونس هم به دنبال خودش میگردد. خودی که او را به خدا میرساند.
حالا دلم میخواهد بدانم آخر و عاقبت این یونس چه میشود؟!
هوالحبیب
شنبهام را با شما آغاز میکنم
سینهام را پر میکنم از عطر شهدا
و چشم میدوزم به کاشیهای فیروزهای گنبد
در دلم میگویم:
«هفتهای که با شما آغاز شود حکما پر برکت است.»
گامهایم را محکمتر برمیدارم.
کنار زائری میایستم
گویی همنوا میشوم با همه هستی
کمی بعد خودم را در آغوش ضریح رها کردهام.
میدانم این روزها زیاد گند زدهام
اما ته دلم گرم است که نگاه شما هنوز با من است.
خنکای حرم صورتم را نوازش میدهد
حس میکنم اینجا
کنار شما
امنترین جای دنیا است.
هوالحق
این روزها مشغول خواندن کتاب “مفتون و فیروزه” بودم. رمانی دو جلدی در زمینه تاریخ انقلاب اسلامی است که آقای سعید تشکری آن را نگاشته و انتشارات نیستان چاپش را بر عهده داشته است. به نظرم توصیف بعضی از صحنههای داستان نیازمند این همه پرداخت جزئیات نبود. نویسنده میتوانست به صورت کلی به آن اشاره کند و قطعا ذهن فعال برخی خوانندگان جای خالی را پر میکرد!
مثل اغلب رمانها کلمات و عباراتی در کتاب دیدم که هضم آن برایم سخت بود. واقعا نمیدانم این همه فحش و لفظ رکیک چطور بر قلم برخی نویسندهها جاری میشود. مگر غیر از این است که ادبیات عهده دار ثبت فرهنگ اصیل و ناب است پس دلیل این همه هرزنگاری در آثار ادبی چیست؟
در جلد اول شمار نامههایی که از سوی مفتون برای فیروزه نوشته میشود، اندک است که ضمن ایجاد گریز مناسب در جریان داستان، تنوع خوبی هم برای خواننده به دنبال دارد. اما در جلد دوم علاوه بر فیروزه بقیه شخصیتها هم شروع به نامه نگاری میکنند که دلیل آن واضح نیست زیرا در پایان داستان مفتون تنها به خواندن نامههای فیروزه اکتفا میکند. از طرفی این شیوه سبب کند شدن جریان داستان شده و با توجه به توالی نامهها سبب خستگی و دلزدگی خواننده میشود.
نویسنده در معرفی یکی از شیوههای مقابله حکومت با مبارزین به ترور شخصیتهای مؤثر مثل شریعتی، تختی، کافی و … اشاره میکند. در این میان جای خالی نام “سیدمصطفی خمینی"، به عنوان فرزند رهبر اصلی مبارزه کاملاً محسوس است.
توجه عمده کتاب به مبارزان مذهبی و نشان دادن نقش آنها در جریان مبارزه است در حالی که تقریبا اشاره جدی به سایر گروههای غیر مذهبی مثل مارکسیستها، گروههای چپ یا حتی مجاهدین خلق (منافقین) که یکی از گروهای مطرح در آن سالها بوده، صورت نگرفته است.
از آن جایی که گفتهاند جنگ اول به از صلح آخر، من هم ترجیح دادم نخست به نقدهای که بر کتاب داشتم اشاره کنم تا انشاءالله در پست دیگری از شرمندگی نویسنده درآیم.