هوالحق
این روزها مشغول خواندن کتاب “مفتون و فیروزه” بودم. رمانی دو جلدی در زمینه تاریخ انقلاب اسلامی است که آقای سعید تشکری آن را نگاشته و انتشارات نیستان چاپش را بر عهده داشته است. به نظرم توصیف بعضی از صحنههای داستان نیازمند این همه پرداخت جزئیات نبود. نویسنده میتوانست به صورت کلی به آن اشاره کند و قطعا ذهن فعال برخی خوانندگان جای خالی را پر میکرد!
مثل اغلب رمانها کلمات و عباراتی در کتاب دیدم که هضم آن برایم سخت بود. واقعا نمیدانم این همه فحش و لفظ رکیک چطور بر قلم برخی نویسندهها جاری میشود. مگر غیر از این است که ادبیات عهده دار ثبت فرهنگ اصیل و ناب است پس دلیل این همه هرزنگاری در آثار ادبی چیست؟
در جلد اول شمار نامههایی که از سوی مفتون برای فیروزه نوشته میشود، اندک است که ضمن ایجاد گریز مناسب در جریان داستان، تنوع خوبی هم برای خواننده به دنبال دارد. اما در جلد دوم علاوه بر فیروزه بقیه شخصیتها هم شروع به نامه نگاری میکنند که دلیل آن واضح نیست زیرا در پایان داستان مفتون تنها به خواندن نامههای فیروزه اکتفا میکند. از طرفی این شیوه سبب کند شدن جریان داستان شده و با توجه به توالی نامهها سبب خستگی و دلزدگی خواننده میشود.
نویسنده در معرفی یکی از شیوههای مقابله حکومت با مبارزین به ترور شخصیتهای مؤثر مثل شریعتی، تختی، کافی و … اشاره میکند. در این میان جای خالی نام “سیدمصطفی خمینی"، به عنوان فرزند رهبر اصلی مبارزه کاملاً محسوس است.
توجه عمده کتاب به مبارزان مذهبی و نشان دادن نقش آنها در جریان مبارزه است در حالی که تقریبا اشاره جدی به سایر گروههای غیر مذهبی مثل مارکسیستها، گروههای چپ یا حتی مجاهدین خلق (منافقین) که یکی از گروهای مطرح در آن سالها بوده، صورت نگرفته است.
از آن جایی که گفتهاند جنگ اول به از صلح آخر، من هم ترجیح دادم نخست به نقدهای که بر کتاب داشتم اشاره کنم تا انشاءالله در پست دیگری از شرمندگی نویسنده درآیم.