ذرهای انسانیت... ارسال شده در 26 مهر 1402 توسط زفاک در روزنوشت هو الشاهد بین ما پیوند خونی نیست زیر آسمان یک میهن نفس نمیکشیم حتی در عقیده و مذهب هممسلک نیستیم اما همه میدانند ابراز همدردی با شما، فلسطینیها، و اعلام انزجار از صهیونیستها تنها کمی انسانیت کافی است نه چیز دیگری…
گلایه ارسال شده در 25 شهریور 1402 توسط زفاک در روزنوشت, مخاطب خاص هوالحبیب بچه بودم ساده بودم فکر میکردم مثل پدر و مادرم وقتی ببینید پا به زمین میزنم وقتی ببینید طوری اشک میریزم که چشمهایم کاسه خون شده است دلتان به رحم میآید اما…
ترور مغزها ارسال شده در 23 مرداد 1402 توسط زفاک در روزنوشت هوالحق با یک گلوله جان یک نفر را میگیرند اما امان از واژههایشان… با هر کدام هزاران ذهن را ترور میکنند!
حسرت ارسال شده در 28 تیر 1402 توسط زفاک در روزنوشت, یک خط روضه هوالحبیب دلم پر از غم میشود وقتی فکر میکنم روزی میآید که این روضهها هست و من نیستم…
واگویه ارسال شده در 26 تیر 1402 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت, الی الحبیب هوالحبیب دلم پُر است. پوستر حرم را از روی دیوار برمیدارم. نمیدانم چرا شاید هم میدانم… میدانم و خودم را به آن راه میزنم! انگار طلبکارم مثل همیشه… یکی درونم فریاد میزند: پس آن واسطه فیض بودن کجاست؟ آن قوس صعود و نزول کو؟ و من، لال شدهام آن همه علم و اندوخته آن همه استدلال و دلیل رنگ باختهاند میبینی؟ یک چیزی کم هست مثل همیشه…