هوالحبیب
نویسنده حکم نانوا دارد. باید نانوای خوبی باشی. استاد باشی. باید موادت را اندازه کنی. همه چیز به قاعده باشد. آرد، آب و خمیرمایه. میدانی بیمایه همیشه فطیر است. باید همه را بریزی توی کاسه بزرگ. باید حسابی به خورد هم بروند. حسابی مخلوط شوند. بعد رویشان را بپوشانی و بگذاری کنار. بگذاری یک جای گرم و نرم. باید صبر کنی. صبر کنی. چندساعت تا حسابی ور بیاید. پف کند. گاهی نه، همیشه! باید بگذاری مخلوط مفاهیم توی ذهنت ور بیاید. باید مهلت بدهی. امان بدهی. بد که حسابی ور آمد، آن وقت وارد مرحله بعدی میشوی. مخلوط مفاهیم ورز آمده را میاندازی روی تخته. حسابی مشت و مالشان میدهی. ورز میدهی. ورز میدهی. آنقدر که تن و بدنت به عرق بنشیند. آنقدر که واژهها کم کم فرم بگیرند. باید دانههای عرق از چینهای پیشانیات راه بگیرند و بروند. باید جان بکنی سر واژهها. برای اینکه خمیر قابل باشد برای نان. بعد از آن است که وقت رفتن توی فر است با دمای مناسب. نه زیاد نه کم. واژههایت نباید زغال شوند و نه خام بمانند. باید مغز پخت شوند، حسابی!
نانوایی بلند نباشی نویسنده خوبی نمیشوی. نانوای خوبی باش. نانهایت خمیری نباشند. به قول بیبی پُلُفتَه! بپرسی پُلُفتَه یعنی چه؟ میگوید: یکجور ناجور بچه! یکجوری که هزار بار هم بجوی باز سر معدهات سنگینی میکند. معده مخاطب هر نانی را نمیتواند هضم کند. بفهمد.
نانوای ماهر