هوالحق مثل هر روز پای راستت را بیانداز روی پای چپت. به پشتی نیمکت چوبی تکیه بده. دستهایت را هم از دو طرف باز کن. رها شو. سرت را هم بده عقب. به آبی آسمان نگاه کن. به لکه ابرهای عجول. به قطرههای گاه و بیگاه باران که میچکد رو پوستت. به پرواز سارها. به… بیشتر »
کلید واژه: "زنده"
هوالحبیب تازه پشت لبهایش سبز شده. به شهادت که میرسد، سر به زیر میگوید: الحمدالله. بار اولم نیست میشنوم اما از زبان کسی به این سن و سال تازگی دارد. تعجب میکنم. از خودم میپرسم: این همه ایمان از کجا میآید؟ این همه یقین؟ این همه باور که جاخوش کرده… بیشتر »