هوالحبیب بسم الله گفت. کبریت کشید زیر فیتیله سماور. همانطور نشسته نمازش را خواند. بعد سلام نماز دوباره چشمش افتاد به قاب عکس روی دیوار. آهی کشید. قوری گل قرمزی را برداشت یک قاشق چای خشک ریخت؛ دو دانه هل. تسبیح فیروزهای را پیچید دور مچ نحیفش. دست گرفت… بیشتر »
کلید واژه: "تسبیح"
هوالحبیب کارها که گره میخورد، دست میبرد سمت کشوی میز. تسبیحش را بیرون میکشید؛ یک تسبیح معمولی، با دانههای آبی فیروزهای. صاف و صیقلی، آنقدر که حجم نوری که پاشیده میشد رویش را پس بزند. همه طول موجها را. من زل میزدم به لبهایش و متعجب که چرا تکان… بیشتر »